حاجی ولی عجب روز مزخرف بودا...
حاجی ولی عجب روز مزخرف بودا...
بزارین همشو بگم🤡
ما چهارم که بودیم مدیر مدرسه معلم ریاضیمون بود
امروز معلم ریاضیمون مریض بود مدیر اومد درس داد از استرس مردیم🤡🫴🏻
رفتیم باشگاه مدرسه تو دسشویی باشگاه بودیم مسخره بازی درمیوردیم یهو چشمون خورد به یه در که همیشه بسته بود بعد شیشه داشت توش تاریک بود خیلیییی ترسناک بوددد حالا بقیه درو قفل کرده بودن ما تو دسشویی گیر کرده بودیم من داد میزنم شیطان رجیمممم گمشووووو😂😭
میخندیدیم مثل صگ یکم رفتیم جلو یهو دیدیم یه سر سفید با خون جلومونه بعد یه دست دیدیم مثل صگ جیغ زدیم درو باز کردن پریدیم بیرون🤡🫴🏻
ولی قبل اینا نشسته بودیم چون بعد بدمينتون بازی کردن مردم😀👈🏻👉🏻
هانا داشت میگفت حداقل من کراشام واقعین حلی چی میگین بدبختا
ران که واقعی نمیش_
حالا من میگیییینن؟ اشکم دراومده تازه داشتم سیع میکنم این موضوع هضم کنم بعد حالا هم اشکم میریخت هم میخندیدم خل شدم🤡🤏🏻
هانا بغلم کرده بود میگفت خودم ران میشمم اصنننن گریه نکنینبنقننفنفنفنف
گوه خوردممممبممیمبمق
حالا من:بابا هیچی نیست خوبم به خدا گریه نمیکنممم🥰🤌🏻
بزارین همشو بگم🤡
ما چهارم که بودیم مدیر مدرسه معلم ریاضیمون بود
امروز معلم ریاضیمون مریض بود مدیر اومد درس داد از استرس مردیم🤡🫴🏻
رفتیم باشگاه مدرسه تو دسشویی باشگاه بودیم مسخره بازی درمیوردیم یهو چشمون خورد به یه در که همیشه بسته بود بعد شیشه داشت توش تاریک بود خیلیییی ترسناک بوددد حالا بقیه درو قفل کرده بودن ما تو دسشویی گیر کرده بودیم من داد میزنم شیطان رجیمممم گمشووووو😂😭
میخندیدیم مثل صگ یکم رفتیم جلو یهو دیدیم یه سر سفید با خون جلومونه بعد یه دست دیدیم مثل صگ جیغ زدیم درو باز کردن پریدیم بیرون🤡🫴🏻
ولی قبل اینا نشسته بودیم چون بعد بدمينتون بازی کردن مردم😀👈🏻👉🏻
هانا داشت میگفت حداقل من کراشام واقعین حلی چی میگین بدبختا
ران که واقعی نمیش_
حالا من میگیییینن؟ اشکم دراومده تازه داشتم سیع میکنم این موضوع هضم کنم بعد حالا هم اشکم میریخت هم میخندیدم خل شدم🤡🤏🏻
هانا بغلم کرده بود میگفت خودم ران میشمم اصنننن گریه نکنینبنقننفنفنفنف
گوه خوردممممبممیمبمق
حالا من:بابا هیچی نیست خوبم به خدا گریه نمیکنممم🥰🤌🏻
۸.۷k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.