کاش یروزی تو داستان زندگیم همچین متنیو بنویسن:
کاش یروزی تو داستان زندگیم همچین متنیو بنویسن:
".... ولی فرداشو جوری زندگی میکرد انگار روز اخر زندگیشه... کل دوستاشو بقل میکرد..... تو همه کار ها کمک میکرد.... اهنگ میزاشت و میرقصید.... بلند بلند قهقهه میزد.... از خونه بیرون میرفت و به آدما لبخند میزد.... روی نیمکت پارک مینشست.... بستنی میخورد... ماشین ها رو میشمرد.... تموم پولش رو برای خرت و پرت های بی ارزش خرج میکرد و خوشحال بود.... جوریکه حتی یادش نمیومد دیشبش چقدر کتک خورده....:)))) 🥀❤️🩹
".... ولی فرداشو جوری زندگی میکرد انگار روز اخر زندگیشه... کل دوستاشو بقل میکرد..... تو همه کار ها کمک میکرد.... اهنگ میزاشت و میرقصید.... بلند بلند قهقهه میزد.... از خونه بیرون میرفت و به آدما لبخند میزد.... روی نیمکت پارک مینشست.... بستنی میخورد... ماشین ها رو میشمرد.... تموم پولش رو برای خرت و پرت های بی ارزش خرج میکرد و خوشحال بود.... جوریکه حتی یادش نمیومد دیشبش چقدر کتک خورده....:)))) 🥀❤️🩹
۷.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳