من دختر پاییزم،ازهمان هایی که از اغوش پاییز هنوز که هنوز
من دختر پاییزم،ازهمان هایی که از اغوش پاییز هنوز که هنوز است پایین نیامده اند!
من دختر پاییزم،نه سبزم و نه سفید،من از نسل رنگ های گرمم،از نارنجی و قهوه ای و … این را مادرم زمانی به من گفت که یکروز بیشتر نداشتم !
من دختر پاییزم از همان هایی که ارام و قرار ندارند،از همان هایی که کارشان تنها دویدن است!
برگ ها خواهران من اند،ما همه مثل همیم کنجکاو و همیشه در تکاپو!اما خواهرانم هرروزه به مرگ دردناکی دچار می شوند،له می شوند و خرد…و موسیقی زیبایی در طبیعت جاری می سازند خش خش…موسیقیِ زیباییست،داستانِ رسیدن را روایت می کنند و مادرم با این موسیقی حکومت می کند اخر مادرم پاییز پادشاهِ زمان هاست…حکومتش با دیگر حکومت ها فرق می کند…ساز و اوازش سکوت است و صدای خش خشِ فرزندانش…مادرم بی رحم نیست فداکارست..اصلا بخاطر همین است که شده پادشاه…
یادم می اید روزی یکی از خواهرانم برگ می گفت خش خش صدایِ رسیدن است و مرگ در راه رسیدن بسی شیرین است…ما سرمایه های مادرم پاییز هستیم از او اموخته ایم باید اوج گرفت ان قدرها که به وزنی مطلق برسی و ان وقت بیافتی در دامان روزگار…ان وقت روزگار می داند با تو چه کند…
من دختر پاییزم از همان هایی که زود دچار می شوند،دچار که می دانی یعنی چه،دچار یعنی عاشق…اری زود دلباخته می شوند و زود اشک می ریزند…اشک شاید جزء جدایی ناپذیر وجودم باشد….
من دختر پاییزم…دختر زیبایی ها….دختری پررنگ تر از نارنجی جیغ برگ ها گاهی….
مادرم پاییز خونگرم است ان قدرها که می توانی در اغوشش بنشینی و سهراب بخوانی،فال حافظ بگیری و شعرهای فریدون را زمزمه کنی…ان وقت او یک بغل برگ های رنگارنگ مهمانت می کند….
پاییز فصل روزهای زیباست از ان روزهایی که روی بوم نقاشی بهترین می شوند…
من دختر پاییزم،نه سبزم و نه سفید،من از نسل رنگ های گرمم،از نارنجی و قهوه ای و … این را مادرم زمانی به من گفت که یکروز بیشتر نداشتم !
من دختر پاییزم از همان هایی که ارام و قرار ندارند،از همان هایی که کارشان تنها دویدن است!
برگ ها خواهران من اند،ما همه مثل همیم کنجکاو و همیشه در تکاپو!اما خواهرانم هرروزه به مرگ دردناکی دچار می شوند،له می شوند و خرد…و موسیقی زیبایی در طبیعت جاری می سازند خش خش…موسیقیِ زیباییست،داستانِ رسیدن را روایت می کنند و مادرم با این موسیقی حکومت می کند اخر مادرم پاییز پادشاهِ زمان هاست…حکومتش با دیگر حکومت ها فرق می کند…ساز و اوازش سکوت است و صدای خش خشِ فرزندانش…مادرم بی رحم نیست فداکارست..اصلا بخاطر همین است که شده پادشاه…
یادم می اید روزی یکی از خواهرانم برگ می گفت خش خش صدایِ رسیدن است و مرگ در راه رسیدن بسی شیرین است…ما سرمایه های مادرم پاییز هستیم از او اموخته ایم باید اوج گرفت ان قدرها که به وزنی مطلق برسی و ان وقت بیافتی در دامان روزگار…ان وقت روزگار می داند با تو چه کند…
من دختر پاییزم از همان هایی که زود دچار می شوند،دچار که می دانی یعنی چه،دچار یعنی عاشق…اری زود دلباخته می شوند و زود اشک می ریزند…اشک شاید جزء جدایی ناپذیر وجودم باشد….
من دختر پاییزم…دختر زیبایی ها….دختری پررنگ تر از نارنجی جیغ برگ ها گاهی….
مادرم پاییز خونگرم است ان قدرها که می توانی در اغوشش بنشینی و سهراب بخوانی،فال حافظ بگیری و شعرهای فریدون را زمزمه کنی…ان وقت او یک بغل برگ های رنگارنگ مهمانت می کند….
پاییز فصل روزهای زیباست از ان روزهایی که روی بوم نقاشی بهترین می شوند…
۳۸.۶k
۲۶ شهریور ۱۴۰۰