زمان گذشت ؛
زمان گذشت ؛
مانند شب و روز که تا چشم به هم میزدی ، نور مهتاب از چشمانت فرار میکرد و خود را جایگزین طلوع آفتاب مئکرد . بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند . چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند ، تحمل کردن این زندگی را برایم آسان تر کنند تا موقعی که بتوانم سرم را به بالش بگذارم و بعد هم از نو به وجودشان نیازمند باشم . هر چقدر هم که ممکن است کوچک باشند اما در کنار هم عظمت قابل توجهی برای من داشتند که شاید نگاهی گذرا به آنها انداخته باشم . گاهی فرصت نبود ، گاهی حوصله و من خیلی دیر این را فهمیدم ، خیلی دیر . . . هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی ، کسی و چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد . مرا از یاد نبرده باشد و بتواند نور را نشانم دهد حتی ؛ 🪂
*به اندازه نقطهای کوچک ، اما فقط باشد .*🦥
مانند شب و روز که تا چشم به هم میزدی ، نور مهتاب از چشمانت فرار میکرد و خود را جایگزین طلوع آفتاب مئکرد . بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند . چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند ، تحمل کردن این زندگی را برایم آسان تر کنند تا موقعی که بتوانم سرم را به بالش بگذارم و بعد هم از نو به وجودشان نیازمند باشم . هر چقدر هم که ممکن است کوچک باشند اما در کنار هم عظمت قابل توجهی برای من داشتند که شاید نگاهی گذرا به آنها انداخته باشم . گاهی فرصت نبود ، گاهی حوصله و من خیلی دیر این را فهمیدم ، خیلی دیر . . . هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی ، کسی و چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد . مرا از یاد نبرده باشد و بتواند نور را نشانم دهد حتی ؛ 🪂
*به اندازه نقطهای کوچک ، اما فقط باشد .*🦥
۵.۶k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.