set me free P.t4💜
set me free P.t4💜
داشتم با جیمین ادامه حرفم رو میزدم به یکی خوردم افتادم زمین!
سرمو با دستم گرفتم تا دردش کمتر شه!
_ساری لیدی!متوجه شما نشدم.
لیا سرشو بالا اورد تا با یه پسر مواجه شد پسره لحجه آلمانی داشت ولی انگلیسی حرف میزد!
_اووو...نه مشکلی نیس من متوجه شما نشدم!
پسر دستشو دراز کرد تا به لیا کمک کنه و بلندش کنه!
لیا دستاشو اروم توی دست اون پسر فرو برد و بلند شد تا اینکه اون پسر خریدای لیا رو بهش داد!
_بازم ساری لیدی خدانگهدار!
پسر به رفتنش ادامه داد و لیا به پشت سرش نگاه کرد.
اون پسر قد بلند با موهای مشکی کوتاه با پالتوی زمستونی بلند از پشت جذابترش میکرد!
بلاخره لیا نگاهشو از اون پسر گرفت و به راه خودش ادامه داد!
.
.
.
_الو...سلام پدر....!
صدای سوکجین بود در گوشی مارلون میپیچید!
_سلام پسر!کی میرسی کره؟!
_رسیدم فقط منتظرتونم!
مارلون یه تای ابروشو بالا انداخت یعنی چی!اون تازه یک ساعت پیش راه افتاده چجور الان رسیده!
_با چی اومدی؟!
_جت شخصیم!
چند ثانیه سکوت ایجاد شد تا اینکه مارلون با صدای شروع خندیدن کرد!
اون پسر دقیقا مثل خودش بود!
سو استفاده میکرد!از هر موقعیتی ولی تهیونگ نه.تهیونگ رو پای خودش ابستاده بود و این چیز مارلون رو شگفت زده میکرد!
_اوکی الان یه بادیگارد برات میفرستم!
مارلون اینو گفت و گوشی رو قطع کرد.
عادت همیشگیش بود و این برای سوکجین غیر عادی نبود!
.
.
.
(پرش زمانی ساعت ۱۹:۰۰):
لیا لباس بلندشو پوشید ولی نمیتونست زیپ لباسشو ببنده!
_گندت بزنن!
با زیپ لباسش داشت ور میرفت تا اینکه
آلیا وارد اتاق شد!
_اااا...زود باش...زود باش بیا این زیپ لعنتی رو ببند اعصابمو خورد کرده!
آلیا خندهی کوتاهی کرد به طرف لیا رفت و زیپ لباسو بست!
_خب اینم از این!بیا خانم غر غرو
_مرسی دستت درد نکنه فقط میکاپ صورتم بهم نریخته؟!
آلیا با دقت به صورت لیا نگاه کرد با انگشت بهش اشاره کرد.
_رژ لبت باید میزون باشه ارایشت عالیه فقط لبت!
که رژلب رو برداشت و با دقت به لب لیا کشید!
_اهاححح...درست شد بیا بریم پایین!
لیا ادکلنشو زد و با هم رفتن پایین وقتی جیمین لیا رو دید اخمی کرد و بهش توپید!
_لباس باز تر پیدا نکردی؟!من برات میگردم اگر خواستی!
لیا یه نگاهی به جیمین انداخت و زبنشو دراز کرد
_اوپا این به این خوبی تازه کجاش بازه فقط گردن و ترقوه هام دیده میشه!
_و تتوت!
لیا یه نگاهی آلیا انداخت که آلیا خفه شد.
_صورتت چی!
_اوووو... تو اصلا چیکار داری اوپا صورت خودمه!
همینطور داشتن باهم بحث میکردن که یوونا اومد.
_بسه دیگه ون رسید بریم پایین!
لیا چون لباسش بلند بود و پف داشت با کمک جیمین و آلیا از خونه خارج شدن و سوار ون شدند و به سمت تالار رفتن!
.
.
.
شرایط:
۱۰لایک❤
داشتم با جیمین ادامه حرفم رو میزدم به یکی خوردم افتادم زمین!
سرمو با دستم گرفتم تا دردش کمتر شه!
_ساری لیدی!متوجه شما نشدم.
لیا سرشو بالا اورد تا با یه پسر مواجه شد پسره لحجه آلمانی داشت ولی انگلیسی حرف میزد!
_اووو...نه مشکلی نیس من متوجه شما نشدم!
پسر دستشو دراز کرد تا به لیا کمک کنه و بلندش کنه!
لیا دستاشو اروم توی دست اون پسر فرو برد و بلند شد تا اینکه اون پسر خریدای لیا رو بهش داد!
_بازم ساری لیدی خدانگهدار!
پسر به رفتنش ادامه داد و لیا به پشت سرش نگاه کرد.
اون پسر قد بلند با موهای مشکی کوتاه با پالتوی زمستونی بلند از پشت جذابترش میکرد!
بلاخره لیا نگاهشو از اون پسر گرفت و به راه خودش ادامه داد!
.
.
.
_الو...سلام پدر....!
صدای سوکجین بود در گوشی مارلون میپیچید!
_سلام پسر!کی میرسی کره؟!
_رسیدم فقط منتظرتونم!
مارلون یه تای ابروشو بالا انداخت یعنی چی!اون تازه یک ساعت پیش راه افتاده چجور الان رسیده!
_با چی اومدی؟!
_جت شخصیم!
چند ثانیه سکوت ایجاد شد تا اینکه مارلون با صدای شروع خندیدن کرد!
اون پسر دقیقا مثل خودش بود!
سو استفاده میکرد!از هر موقعیتی ولی تهیونگ نه.تهیونگ رو پای خودش ابستاده بود و این چیز مارلون رو شگفت زده میکرد!
_اوکی الان یه بادیگارد برات میفرستم!
مارلون اینو گفت و گوشی رو قطع کرد.
عادت همیشگیش بود و این برای سوکجین غیر عادی نبود!
.
.
.
(پرش زمانی ساعت ۱۹:۰۰):
لیا لباس بلندشو پوشید ولی نمیتونست زیپ لباسشو ببنده!
_گندت بزنن!
با زیپ لباسش داشت ور میرفت تا اینکه
آلیا وارد اتاق شد!
_اااا...زود باش...زود باش بیا این زیپ لعنتی رو ببند اعصابمو خورد کرده!
آلیا خندهی کوتاهی کرد به طرف لیا رفت و زیپ لباسو بست!
_خب اینم از این!بیا خانم غر غرو
_مرسی دستت درد نکنه فقط میکاپ صورتم بهم نریخته؟!
آلیا با دقت به صورت لیا نگاه کرد با انگشت بهش اشاره کرد.
_رژ لبت باید میزون باشه ارایشت عالیه فقط لبت!
که رژلب رو برداشت و با دقت به لب لیا کشید!
_اهاححح...درست شد بیا بریم پایین!
لیا ادکلنشو زد و با هم رفتن پایین وقتی جیمین لیا رو دید اخمی کرد و بهش توپید!
_لباس باز تر پیدا نکردی؟!من برات میگردم اگر خواستی!
لیا یه نگاهی به جیمین انداخت و زبنشو دراز کرد
_اوپا این به این خوبی تازه کجاش بازه فقط گردن و ترقوه هام دیده میشه!
_و تتوت!
لیا یه نگاهی آلیا انداخت که آلیا خفه شد.
_صورتت چی!
_اوووو... تو اصلا چیکار داری اوپا صورت خودمه!
همینطور داشتن باهم بحث میکردن که یوونا اومد.
_بسه دیگه ون رسید بریم پایین!
لیا چون لباسش بلند بود و پف داشت با کمک جیمین و آلیا از خونه خارج شدن و سوار ون شدند و به سمت تالار رفتن!
.
.
.
شرایط:
۱۰لایک❤
۵.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.