واقعاً خسته ام...
واقعاً خستهام...
ناراحت نیستم، حالم بد نیست که نیاز به خوشحال شدن داشته باشم یا یه اتفاق خوب...
فقط خسته...
دیدن آدمها، بیرون رفتن، کارهای موردعلاقهام، خوردن و خوابیدن، هیچکدوم باعث نمیشه که دیگه خسته نباشم. حوصلهی آدمهای جدید رو ندارم...حوصلهی آدمهای قبلی هم ندارم...
و جالبترین قسمتش اینه که احساس روح بودن میکنم، مثل اینه که خارج از بدنت هستی و ابعاد بالاتری از خودت و اطرافت رو میبینی...
مطلقا هیچ احساسی ندارم، هیچ چیز اونقدر عمیق نیست. فقط فکر میکنم توی یه چرخه تکراری از زندگی هستم، سردرگمم و چیزی رو میفهمم که بقیه یا حسش نمیکنن یا بهش بیتوجهی میکنند...
نمیدونم؛ احساس دونستن بیش از حد و هیچ ندونستن میکنم و این چه تناقض عجیبیه...!
ناراحت نیستم، حالم بد نیست که نیاز به خوشحال شدن داشته باشم یا یه اتفاق خوب...
فقط خسته...
دیدن آدمها، بیرون رفتن، کارهای موردعلاقهام، خوردن و خوابیدن، هیچکدوم باعث نمیشه که دیگه خسته نباشم. حوصلهی آدمهای جدید رو ندارم...حوصلهی آدمهای قبلی هم ندارم...
و جالبترین قسمتش اینه که احساس روح بودن میکنم، مثل اینه که خارج از بدنت هستی و ابعاد بالاتری از خودت و اطرافت رو میبینی...
مطلقا هیچ احساسی ندارم، هیچ چیز اونقدر عمیق نیست. فقط فکر میکنم توی یه چرخه تکراری از زندگی هستم، سردرگمم و چیزی رو میفهمم که بقیه یا حسش نمیکنن یا بهش بیتوجهی میکنند...
نمیدونم؛ احساس دونستن بیش از حد و هیچ ندونستن میکنم و این چه تناقض عجیبیه...!
۳.۱k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.