این داستان متعلق به کاپل کانادایی لارا و برایدن فاگانلو ه
این داستان متعلق به کاپل کانادایی لارا و برایدن فاگانلو هست لارا بعد از ۹ ماه ازدواج با برایدن در اثر اتفاقی حافظشو از دست میده لا را دیگه برایدن رو نمیشناسه و وقتی بیدار میشه از اینکه با کسی ازدواج کرده که نمیشناسش متعجب و وحشت زده میشه لا را مجبور میشه نوشتن و خواندن رو دوباره یاد بگیره و از برایدن خواهش میکنه که دوباره با هم دیت بزارن و دوباره همو بشناسن برایدن در این پروسه هر روز بیشتر از لارا مراقبت میکنه و در سخت ترین لحظات کنارشه، لارا بعد از مدتی دوباره عاشق برایدن میشه و با هم مجددا ازدواج میکنن
لا را در مصاحبه خودش اینطور میگه:
بعد از یه مدت هر لحظه که کنارم نبود بیشتر دلم واسش تنگ
میشد و بیشتر عاشقش میشدم به جوکاش میخندیدم اینمیشد و بیشتر عاشقش میشدم به جوکاش میخندیدم این پروسه طول کشید ولی هر لحظش ارزشش رو داشت حس های قدیمیم رو یادم نمیاد ولی حسهای جدیدی دارم فهمیدم عشق یک انتخابه و من دوباره عاشق برایدن شدم .
𝙳𝚘𝚗'𝚝 𝚏𝚘𝚛𝚐𝚎𝚝 𝚝𝚘 𝚕𝚒𝚔𝚎 𝚊𝚗𝚍 𝚏𝚘𝚕𝚕𝚘𝚠😉
♥️
𝚌𝚘𝚙𝚢✅
and follow page 2: @mr.stalin.sigma2
لا را در مصاحبه خودش اینطور میگه:
بعد از یه مدت هر لحظه که کنارم نبود بیشتر دلم واسش تنگ
میشد و بیشتر عاشقش میشدم به جوکاش میخندیدم اینمیشد و بیشتر عاشقش میشدم به جوکاش میخندیدم این پروسه طول کشید ولی هر لحظش ارزشش رو داشت حس های قدیمیم رو یادم نمیاد ولی حسهای جدیدی دارم فهمیدم عشق یک انتخابه و من دوباره عاشق برایدن شدم .
𝙳𝚘𝚗'𝚝 𝚏𝚘𝚛𝚐𝚎𝚝 𝚝𝚘 𝚕𝚒𝚔𝚎 𝚊𝚗𝚍 𝚏𝚘𝚕𝚕𝚘𝚠😉
♥️
𝚌𝚘𝚙𝚢✅
and follow page 2: @mr.stalin.sigma2
۴۲.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.