دستهایم بیوقفه میلرزند مثل قلبم که از سنگینی شکست زیر
دستهایم بیوقفه میلرزند، مثل قلبم که از سنگینی شکست زیر فشار خرد شدن است. استرس همه وجودم را میخورد و عصبانیت مثل آتشی خاموشنشدنی درونم شعلهور است.
هر بار که نگاه میکنم به آنچه بودم و به آنچه ماندهام، شکستهایم را میبینم که مثل زخمهای عمیق روی روحم جا خوش کردهاند.
دنیایم تاریک است و صدای آرامش به گوشم نمیرسد، تنها صدای لرزش دستهایم و ضربان قلبی که از درد خسته شده، همراهیام میکنند.
گاهی فکر میکنم این همه درد، این همه شکست، چقدر باید بیشتر ادامه پیدا کند تا پایان بگیرد؟
اما هیچ پایان روشنی نیست، فقط یک مسیر بیپایان از تنهایی و بغضهایی که هنوز نمیشکنند.
قاصدک
دختر جنوبی 💔
هر بار که نگاه میکنم به آنچه بودم و به آنچه ماندهام، شکستهایم را میبینم که مثل زخمهای عمیق روی روحم جا خوش کردهاند.
دنیایم تاریک است و صدای آرامش به گوشم نمیرسد، تنها صدای لرزش دستهایم و ضربان قلبی که از درد خسته شده، همراهیام میکنند.
گاهی فکر میکنم این همه درد، این همه شکست، چقدر باید بیشتر ادامه پیدا کند تا پایان بگیرد؟
اما هیچ پایان روشنی نیست، فقط یک مسیر بیپایان از تنهایی و بغضهایی که هنوز نمیشکنند.
قاصدک
دختر جنوبی 💔
- ۲.۴k
- ۱۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط