دوست داشتم از ته دلم داد بزنم از زنده بودن خسته شدم

دوست داشتم از ته دلم داد بزنم از زنده بودن خسته شدم

توی خلسه بودم
خستگیم بوی مرگ میداد

خسته شدنم از شکست عشقی نیست
از عاشق شدن هم نیست
از خودم خسته شدم که دیر به فکر خودم افتادم
کلی کار مونده بود که نکرده بودم
خیلی جاها بود که نرفته بودم
کلی آدم مونده بود که ندیده بودم
کلی آدم مونده بود که از زندگیم خط نزده بودم
کلی زندگی بود که نکرده بودم...
دردم اینکه الان دیگه هیچ رغبتی ندارم
انگار توی یه باتلاق گیر افتادم قدرت بلند شدن حرکت کردن ندارم
زندگی بمونه برای شماهای که وقتش رو دارین .....
دیدگاه ها (۰)

دوام بیاور …حتی اگر طنابِ طاقتت به باریک ترین رشته اش رسیدحت...

​من آرامم ،فقط کمی بی حوصله ام !آسمان روی سرم سنگینی میکند !...

به داشته ها ، موقعیت ها و آدم هایِ خوبِ زندگی ام فکر می کنمب...

تـــــــــــو خـــــــــــــدای مـــــــــــنی و خــــــــــ...

دختر کوچولوی تناسخ یافته من

چرا من؟ چرا من باید این همه سختی رو تحمل کنم؟ آخه این انصافه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط