گاهی وقت ها تا انتهای ذهنم وسط کوچه ایی بن بست تنگ ...
گاهی وقت ها تا انتهای ذهنم ، وسط کوچه ایی بن بست ، تنگ و تاریک ، از ریخت افتاده و ترسناک تنها راه حل میان این فاصله را میابم ، راه حلی که به معنای جنون است ، نقطه ایی از ذهنم روشن میشود که مطمئنم راهی به مغزم ندارد ، درِ مغزم چهار قفله میشود و تمامیه خیالات جهان را دو دستی میدهد به دلم ، دلمم که بی صاحاب از هفت دولت خارج است ، دست مرا میگیرد و به انتهای تمامی این کوچه های بن بست میکشاند ، من هم فکر میکنم که نه این تصمیم درستیست ، جوابگوست ، راه آخر است و تیر خلاص من برای رهایی از طناب دلتنگی ، مانند یقه اسکیِ تنگی که گلویم را میفشارد ، انگاری وسط تابستان بروی زیر پتو ، خفه میشوم ، انگاری لشکری از خاطرات با تیر و تفنگ به دنبالم می آیند و من را میان صخره ایی محاصره میکنند و من هم راهی جز سقوط ندارم ، عین همین سقوط هایی که وسط خواب بیدارت میکند ، تو به دل نگیر ، قلب من دیوانست ، حرف ها زیاد میزند ، فکر ها زیاد میکند ، راستش یکبار به من میگوید نامه ایی بنویس و آن را بفرست برای پستچی به مقصد خانه ات ، یکی نیست بگوید آخر آدم زنده تو مگر عقل نداری ؟ گفتم که درِ مغزم چهار قفله شده ، خالیه خالی ، ترمز بریده ام ، افسار این آدم به دست دلش افتاده ، میداند دیگر او را نمیخواهی ها اما درون سینه بی قراری میکند ، مانند این آهن ربا هایی که قطب ناهمنام دارد به دنبال تو راه می افتد ، حالا تو برو آن سر از دنیا او باز هم بی قرار است ، تو هم که ماشاالله همان قطب همنام شده ایی ، دوری و دوری و دور تر میروی ، یکبار هم زد به سیم آخر این دله بیچاره ، میخواستم بیاییم دم در خانه ات ، با حال زار ، پریشان احوال ، گریان ، آواره ، حتی در اعماق فکرم مطمئن بودم اگر میدانستی پشت این در منی وجود دارد هیچگاه در را به رویم باز نمیکردی ، اما بیا فرض کنیم نمیدانستی من را در قاب میبینی ، حالت چطور میشد ؟ کاش میتوانستم آن لحظه درون دلت را ببینم ، شوک میشوی یا میگویی برو!
هولم میدهی یا به آغوشم میگیری!
ناسزار بارم میکنی یا میگویی جان!
قلبم عاشق است بنده خدا این ر ا میفهمی؟
به چیز هایی فکر میکند که اصلا محال ، کاش می آمدم ، کاش خانه بودی ، کاش در را به رویم باز میکردی ، کاش به آغوشم میگرفتی ، کاش میگفتی چه خوب که آمدی ، کاش میگفتی منتظرت بودم ، کاش دوستم میداشتی..
اما حیف “ توهم است .
هولم میدهی یا به آغوشم میگیری!
ناسزار بارم میکنی یا میگویی جان!
قلبم عاشق است بنده خدا این ر ا میفهمی؟
به چیز هایی فکر میکند که اصلا محال ، کاش می آمدم ، کاش خانه بودی ، کاش در را به رویم باز میکردی ، کاش به آغوشم میگرفتی ، کاش میگفتی چه خوب که آمدی ، کاش میگفتی منتظرت بودم ، کاش دوستم میداشتی..
اما حیف “ توهم است .
- ۱.۱k
- ۲۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط