من اورا اندکی میشناختم اما او هیچ نمی دانست از من!
من اورا اندکی میشناختم اما او هیچ نمی دانست از من!
میدانستم که درد بزرگی دارد،
دردی که به اندازهی صدایش زیبا بود،
دردی که به اندازه درس هایش سنگین بود،
دردی که شاید با بوسهای ارام می شد،
دردی که شاید در اغوش یار حل می شد،
دردی که شاید ان قدرا هم سنگین نبود اما خیال ان درد تن ها وزن داشت!
درست است که از دردش اگاه نبودم اما می دانستم اگر کسی به دادش نرسد زیر اوار جان میدهد.
و من هرشب در خیالم به اغوش میکشیدمش تا با اشک ریختن ارام شود...
اما حیف که در خیالم بود؛
میدانستم که درد بزرگی دارد،
دردی که به اندازهی صدایش زیبا بود،
دردی که به اندازه درس هایش سنگین بود،
دردی که شاید با بوسهای ارام می شد،
دردی که شاید در اغوش یار حل می شد،
دردی که شاید ان قدرا هم سنگین نبود اما خیال ان درد تن ها وزن داشت!
درست است که از دردش اگاه نبودم اما می دانستم اگر کسی به دادش نرسد زیر اوار جان میدهد.
و من هرشب در خیالم به اغوش میکشیدمش تا با اشک ریختن ارام شود...
اما حیف که در خیالم بود؛
۲.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.