ازبامداد به این سو خاموشم

ازبامداد به این سو خاموشم
و به آنچه زمزمه کرد می‌اندیشم.
آنچه از رزسرخ و مهتاب گفت
آنچه در مورد من گفت
همان «سرنوشت تنهایی»
از سراشیبی کوه، برف به پایین می‌خزد،
سپیدتر از برف، من‌ام…
دیدگاه ها (۲)

✍️دل...

💔

با صدای هر باران حال قلبم عجیب است...

نمیدانم چه میخواهم بگویمزبانم در دهان باز بسته استدر تنگ قفس...

"سرنوشت "p,32..ویو بعد از شام ا/ت *.بعد از شام جیمین با ماشی...

شش ماه مثل نفس حبس شده در سینه گذشت. هر روزی که جیهون با خند...

شش ماه مثل نفس حبس شده در سینه گذشت. هر روزی که جیهون با خند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط