بچه که بودم یه جوجه داشتم

بچه که بودم یه جوجه داشتم
خیلی دوسش داشتم
فکر میکردم اونم خیلی دوستم داره ...
هرجا میرفتم دنبالم میومد!
یه روز دوستم اومد خونمون،یکم بهش غذا داد
شروع کرد دنبال دوستم راه رفتن ...
دوستم که رفت
از بالا پرتش کردم پایین
جوجم مُرد!
خیلی ناراحت شدما ...
ولی جوجه ای که با چارتا دونه
منو فراموش کنه رو نمیخواستم!
هنوزم این اخلاقمو دارم
یا یه چیز مال منه
یا تو زندگیم" هیچ" جایی نداره ...
دیدگاه ها (۱)

اگر فکر می‌کنی کاری اشتباهه،انجامش نده...!در صحبت‌ها همیشه د...

ماییم و حسرتی که علاجش نمی‌کندصد روزِ وصلِ از شبِ هجران دراز...

«سالم برس، باشه؟»«مراقب باش.»«چیزی خوردی؟»«وقتی رسیدی خونه خ...

گفت...یک روزییک‌ جاییباز همدیگر را خواهیم دید؛خدا کند از یاد...

p³« اهم دوستان من یه تغییر تو پارت قبل دادم که بجای اینکه جی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط