در وا شد وپاشد نسم هجانش

🍒🌱در وا شد وپاشيد نسيم هيجانش 
تا نبض مرا تند کند با ضربانش
تقويم ورق خورد وکسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش
پيشانی او روشنی آينه و آب
بوی نفس باغچه می‌داد دهانش
هر صبح اميد همه ی چلچله ها بود
گندم گندم سفره ی دستان جوانش
با اينهمه انگار غمی داشت که می ريخت
از زاويه ی  تند نگاه نگرانش
يک زلزله ی سخت تکانيش نميداد 
يک شعر ولی زلزله میريخت به جانش
انگار دو دل بود همانطور که«سارای»
بين «اَرس» وحشی و جبر «سبلانش»
طوفان شد و من برگ شدم رفتم و رفتيم
افتادم و افتاد غمی تلخ به جانش
میخواست بهاری بشوم باز ، که جا داد
پاييز وزمستان مرا در چمدانش
در وا شد و او رفت همانطور که يکروز 
در وا شد و پاشيد نسيم هيجانش🍒🌱
#مهدی_فرجی
دیدگاه ها (۹)

🍒🌱چه آسانتماشاگر سبقتلحظه‌هاییمو به عبورشانمی‌خندیم..!🍒🌱

🌱🍒اگر از عشق می‌پرسی بگویم عشق غمگین استولی در خود غمی دارد ...

🌱🍒در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفتباور نمی‌کردم به آسانی دلم...

🍒🌱بگو به عقربه ها موقع دویدن نیستکه شب همیشه برای به سر رسید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط