🍒🌱در وا شد وپاشيد نسيم هيجانش
🍒🌱در وا شد وپاشيد نسيم هيجانش
تا نبض مرا تند کند با ضربانش
تقويم ورق خورد وکسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش
پيشانی او روشنی آينه و آب
بوی نفس باغچه میداد دهانش
هر صبح اميد همه ی چلچله ها بود
گندم گندم سفره ی دستان جوانش
با اينهمه انگار غمی داشت که می ريخت
از زاويه ی تند نگاه نگرانش
يک زلزله ی سخت تکانيش نميداد
يک شعر ولی زلزله میريخت به جانش
انگار دو دل بود همانطور که«سارای»
بين «اَرس» وحشی و جبر «سبلانش»
طوفان شد و من برگ شدم رفتم و رفتيم
افتادم و افتاد غمی تلخ به جانش
میخواست بهاری بشوم باز ، که جا داد
پاييز وزمستان مرا در چمدانش
در وا شد و او رفت همانطور که يکروز
در وا شد و پاشيد نسيم هيجانش🍒🌱
#مهدی_فرجی
تا نبض مرا تند کند با ضربانش
تقويم ورق خورد وکسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش
پيشانی او روشنی آينه و آب
بوی نفس باغچه میداد دهانش
هر صبح اميد همه ی چلچله ها بود
گندم گندم سفره ی دستان جوانش
با اينهمه انگار غمی داشت که می ريخت
از زاويه ی تند نگاه نگرانش
يک زلزله ی سخت تکانيش نميداد
يک شعر ولی زلزله میريخت به جانش
انگار دو دل بود همانطور که«سارای»
بين «اَرس» وحشی و جبر «سبلانش»
طوفان شد و من برگ شدم رفتم و رفتيم
افتادم و افتاد غمی تلخ به جانش
میخواست بهاری بشوم باز ، که جا داد
پاييز وزمستان مرا در چمدانش
در وا شد و او رفت همانطور که يکروز
در وا شد و پاشيد نسيم هيجانش🍒🌱
#مهدی_فرجی
۷.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۲