💦رمان زمستان💦 پارت36

《رمان زمستون❄》
دیانا: رفتیم یکم خرید کردیم و رفتیم خونه..وقتی رسیدیم خونه رفتم لباسمو عوض کردم و روی کاناپه کنار ارسلان روبه تلویزیون نشستم و رفتم تو گوشیم...
ارسلان: چی کا میکنی؟
دیانا: الان باید جواب پس بدم؟
ارسلان: اره
دیانا: خب بزا برات بگم دارم با دو تا از دوس پسرام قرار میزارم واسه فردا برا یکیشون قلب میفرستم واسه یکی دیگشونم وقت خالی میکنم...
ارسلان: چقد نمکی
دیانا: انگار تو گوشیم من چی کار میکنم...
ارسلان: سرمو بردم تو گوشی دیانا ک چشمم به بک گراندش خورد....عکس مهراب بود و خودش...
دیانا تو هنو مهرابو دوست داری؟
دیانا: ارسلان تو هنو مهدیه رو دوس داری؟
ارسلان: نه
دیانا: چرا؟
ارسلان: چون یکی دیگه رو دوس دارم
دیانا: افرین دقیقا منم همینطورم..
ارسلان: تو کسی و دوس داری؟
دیانا: اره
ارسلان: اسمش چیه؟
دیانا: دیگ اون ی چیز شخصیه...مال تو؟
ارسلان: ی چیز شخصیه
دیانا: خوب زدی افرین
ارسلان: ما اینیم دیگ...میای فیلم ببینیم؟
دیانا: خب چه فیلیمی؟
ارسلان: ترسناک؟
دیانا: درام.
ارسلان: اوهو خانوم عاشق...
دیانا: ی فیلم خوب میشناسم ک عشقش داستانیه از اون عشقایی ک من دوست دارم ببینیم؟
ارسلان: ببینیم...
(کاور کسی اصکی کنه پاره شده خودشو بدونه(((:
دیدگاه ها (۴)

ننه((:من حاضرم جونمو بدم تا دوباره این کاپلارو ببینم(:#اردیا...

عرر دخترم #مهدیس(:

💦رمان زمستان💦 پارت 35

رمان بغلی من پارت ۱۱۲و۱۱۳و۱۱۴دیانا: دستمو جلوی لبم گرفتم ارس...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط