🍒🌱غرور چشم هایم از نفس افتاد و غم دارد
🍒🌱غرور چشم هایم از نفس افتاد و غم دارد
چه باک از بیم رسوایی ،که حالی دم به دم دارد
نفس هایم پر از تشویش ِ رفتن های اجباریست
تنم ، آلوده و زخمی ، هوای صبحدم دارد
در این ماتمکده هر روز غوغای پریدن هست
امان از پُشت و دیواری که لرزان سایه کم دارد
پُر از تکرار دردم ، حرف هایم خام ِ هر شعریست
گلوی بغض هایم دست هایی هم قسم دارد
تجسم می کنم با خود ، نگاهی که مرا بُر زد
و فریاد ِ پُر از خشمی که ترسی از عدم دارد
میان فصل های ما ، فقط پاییز جان دارد
تن ِ سرد ِ درختان هم لباسی محترم دارد
زبان ، سنگین و سُربی ، مات و مبهوت است هر لحظه
خیال ِ سرکش ام ، با واژه ها ، لفظ قلم دارد🍒🌱
((نفس موسوي))
چه باک از بیم رسوایی ،که حالی دم به دم دارد
نفس هایم پر از تشویش ِ رفتن های اجباریست
تنم ، آلوده و زخمی ، هوای صبحدم دارد
در این ماتمکده هر روز غوغای پریدن هست
امان از پُشت و دیواری که لرزان سایه کم دارد
پُر از تکرار دردم ، حرف هایم خام ِ هر شعریست
گلوی بغض هایم دست هایی هم قسم دارد
تجسم می کنم با خود ، نگاهی که مرا بُر زد
و فریاد ِ پُر از خشمی که ترسی از عدم دارد
میان فصل های ما ، فقط پاییز جان دارد
تن ِ سرد ِ درختان هم لباسی محترم دارد
زبان ، سنگین و سُربی ، مات و مبهوت است هر لحظه
خیال ِ سرکش ام ، با واژه ها ، لفظ قلم دارد🍒🌱
((نفس موسوي))
۱۰.۳k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳