کسی که روزی با نگاه و لبخندش مایه زندگی و امید بود حالا

کسی که روزی با نگاه و لبخندش مایهٔ زندگی و امید بود، حالا سرد و بی‌اعتنا شده. راوی می‌گوید که خودش با خلوص دل، عشق و روشنایی آورد، اما دیگری در دل خاموشی داشت. او باغی از محبت ساخت، اما آنچه برداشت کرد، بی‌ثمری و ناامیدی بود.
حالا، زندگی همچون شبی تاریک و بی‌پایان بر دل افتاده؛ راوی در پی روشنایی و امید است، ولی همه‌چیز رو به خاموشی رفته. در نهایت می‌پذیرد که گاهی مسیرش به ناکجا می‌انجامد و تنها سکوت، شایستهٔ چنین اندوهی است.
دیدگاه ها (۰)

رفتن تو شبیه خاموش شدن چراغی بود در اتاقی بی‌پنجره.از همان ل...

گاهی دلتنگی مثل باران می‌بارد،بی‌خبر، بی‌دعوت،و همه‌چیز را غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط