رفتن تو شبیه خاموش شدن چراغی بود در اتاقی بیپنجره
رفتن تو شبیه خاموش شدن چراغی بود در اتاقی بیپنجره.
از همان لحظه، تاریکی با تمام سنگینیاش بر جانم نشست.
هیچکس نمیفهمد دلتنگی چه معنایی دارد، مگر کسی که مثل من هر روز با خاطرات کسی نفس بکشد که دیگر نیست.
گاهی میخواهم همهچیز را فراموش کنم، اما نامت مثل نبضی آرام در رگهایم میدود.
دلم نمیخواهد باور کنم پایان ما همین سکوت بیرحمانه بود…
کاش میشد فقط یک بار دیگر، حتی برای لحظهای کوتاه، نگاهت کنم و مطمئن شوم همهی این دردها ارزشش را داشت.
از همان لحظه، تاریکی با تمام سنگینیاش بر جانم نشست.
هیچکس نمیفهمد دلتنگی چه معنایی دارد، مگر کسی که مثل من هر روز با خاطرات کسی نفس بکشد که دیگر نیست.
گاهی میخواهم همهچیز را فراموش کنم، اما نامت مثل نبضی آرام در رگهایم میدود.
دلم نمیخواهد باور کنم پایان ما همین سکوت بیرحمانه بود…
کاش میشد فقط یک بار دیگر، حتی برای لحظهای کوتاه، نگاهت کنم و مطمئن شوم همهی این دردها ارزشش را داشت.
- ۱.۹k
- ۰۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط