تو که نمیدانی چقدر دوستت دارم و

تو که نمیدانی چقدر دوستت دارم و
برایم عزیزی،که چقدر کم اوردم دلتنگیت راومظلومانه ومعصومانه همچون طفلهای
بیفراری که دچاروحشت گم کردن پدر یامادر به هرطرف میدود باچشمانی گریان انقدردلم تورا میخواهد که توانست سالها در یک نقطه ویک مکان ازلت نشینی شود چون یعقوب نبی ،سالهاست که در کلبه احزان خودچشم براه نیامدنی بودم که هیچ‌ فولی وقراری برای امدن نبسته بود اما مگرنه اینکه هرانچه را باتمام وجود بطلبی سهم‌تو خواهد شد
این انصاف نیست که اینهمه عشق را
که به هزار ملال پاسداشتمش به چند خطای ناکرده وقضاوت نادرست هرروز مان به دلزده گی و بیحرمتی مان تمام شود،که نگویی ومن ندانم وگمان کنم
تویی که دست در دست دیگری گذاشته ای ومرا زنده بگور کرده ای ،میدانم‌ که نمیدانی برای من چه دردناک است که‌ تورا حتی همینطور هم نداشته باشم
اما اجازه نمیدهم چیزی حرمتمان را ببرد
تو مرا فراموش کرده ای قبول کن وگرنه چه کسی دلش میاید انکسرا که در این دنیا تنها دلخوشی و‌همه کسش یک نفر است اینهمهدوقت تنهارها کند ....
دیدگاه ها (۰)

باصدایی محزون از سینهای در گیربغض چندساله برای تو خواندم ،تن...

امشب برای اولین بار تومجازی تورو دیدم البته پیجتو ومطمین هست...

باید مرا شناخته باشی دلتنگی امانم را که ببرد میشوم بهانه گیر...

الان میتونست یکی از بهترین شبهای زندگیم‌ باشه ازهمون شبهایی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط