خیلی وقت بود تو فضای مجازی میشناختمش
خیلی وقت بود تو فضای مجازی میشناختمش
نمیدونم چرا انقدر حسم بهش عجیب بود
اسمش رو که میدیدم دلم میلرزید
چند بار رفتم تا باهاش صحبت کنم،اما دلم راضی نشد و بحث رو عوض میکردم...
خیلی تو فکرش بودم،خیلی...
اصلا باورم نمیشد بین تمام این آدم ها تو این فضای مجازی،من انقدر رو اون حساس شده باشم...
وقتایی که پست میزاشت میرفتم و تک تک کامنت هاشو نگاه میکردم ببینم عشق داره؟نداره؟کیه؟؟
یه شب که تو فکرش بودم دیدم یکی پیام داد
خودش بود...
دست و پام لرزید...
نوشته بود میخوام یکم باهات درد و دل کنم
گفتم حتما راحت باش بگو ...
از زندگیش گفت ،از سختی هایی که کشیده،از بی معرفتی که تنهاش گذاشته،از تنهایی...
چقدر زندگیش شبیه من بود...
کلی براش تایپ کردم و نوشتم الهی فدات بشم نبینم غمتو،مگه من مردم تو اشک بریزی
نوشتم و نوشتم و نوشتم اما....
ترسیدم...
اگه قبول کنه ،اگه عاشق بشم،اگه بزاره بره،اگه دوباره زمین بخورم
نه،نه،نه میییییترسم...پاک کردم ...
صفحه های تلگرامه همدیگه داشتیم
یه روز که خیلی دلم گرفته بود یه عکس غمگین رو پروفایلم گذاشتم...
دیدم همون عکس رو اونم گذاشت رو پروفایلش...
بهش پیام دادم من دلم گرفته این عکس رو گذاشتم،تو چرا گذاشتی...
گفت خب منم دلم گرفته
گفتم چرا...
چند دقیقه ای پیامم رو خوند و جواب نمیداد
انگار که میخواست یه حرفی بزنه ولی نمیتونست
پیام داد طاقت ناراحتی تو رو ندارم
باورم نمیشد...
باورم نمیشد که اونم دوسم داره...
چند دقیقه جفتمون در حال نوشتن بودیم اما هیچ پیامی نمیدیدم
میدونی...
جفتمون هی مینوشتیم و هی پاک میکردیم...
میترسیدیم...
آخه یه بار نوشتیم و فرستادیم اما یک عمر تاوان اون فرستادن رو دادیم...
آخه یه بار جلو دلمون رو نگرفتیم پشیمون شدیم
آخه یه بار با دلمون تصمیم گرفتیم و عقلمون رو کنار گذاشتیم چوبش رو خوردیم
آخه اولش اونم همینجوری بود
اونم وقتی عکس غمگین میزاشتم دلش میگرفت
اونم وقتی ناراحت بودم دنیا رو بهم میریخت تا حال من رو عوض کنه
اونم بهم میگفت طاقت ندارما،دوست دارما...
اصلا اون عاشقم بود
دیدی میخوای یه بمب رو خنثی کنی تمام دستات از استرس و ترس میلرزه
دوست دارم گفتن ما هم همینجوری شده
بگیم ، نگیم ، بگیم ، نگیم...
ما دیگه به درد عاشقی نمیخوریم... 🍃💔
از ما گذشت ...
نه جوونی کردیم،نه عاشقی....
نمیدونم چرا انقدر حسم بهش عجیب بود
اسمش رو که میدیدم دلم میلرزید
چند بار رفتم تا باهاش صحبت کنم،اما دلم راضی نشد و بحث رو عوض میکردم...
خیلی تو فکرش بودم،خیلی...
اصلا باورم نمیشد بین تمام این آدم ها تو این فضای مجازی،من انقدر رو اون حساس شده باشم...
وقتایی که پست میزاشت میرفتم و تک تک کامنت هاشو نگاه میکردم ببینم عشق داره؟نداره؟کیه؟؟
یه شب که تو فکرش بودم دیدم یکی پیام داد
خودش بود...
دست و پام لرزید...
نوشته بود میخوام یکم باهات درد و دل کنم
گفتم حتما راحت باش بگو ...
از زندگیش گفت ،از سختی هایی که کشیده،از بی معرفتی که تنهاش گذاشته،از تنهایی...
چقدر زندگیش شبیه من بود...
کلی براش تایپ کردم و نوشتم الهی فدات بشم نبینم غمتو،مگه من مردم تو اشک بریزی
نوشتم و نوشتم و نوشتم اما....
ترسیدم...
اگه قبول کنه ،اگه عاشق بشم،اگه بزاره بره،اگه دوباره زمین بخورم
نه،نه،نه میییییترسم...پاک کردم ...
صفحه های تلگرامه همدیگه داشتیم
یه روز که خیلی دلم گرفته بود یه عکس غمگین رو پروفایلم گذاشتم...
دیدم همون عکس رو اونم گذاشت رو پروفایلش...
بهش پیام دادم من دلم گرفته این عکس رو گذاشتم،تو چرا گذاشتی...
گفت خب منم دلم گرفته
گفتم چرا...
چند دقیقه ای پیامم رو خوند و جواب نمیداد
انگار که میخواست یه حرفی بزنه ولی نمیتونست
پیام داد طاقت ناراحتی تو رو ندارم
باورم نمیشد...
باورم نمیشد که اونم دوسم داره...
چند دقیقه جفتمون در حال نوشتن بودیم اما هیچ پیامی نمیدیدم
میدونی...
جفتمون هی مینوشتیم و هی پاک میکردیم...
میترسیدیم...
آخه یه بار نوشتیم و فرستادیم اما یک عمر تاوان اون فرستادن رو دادیم...
آخه یه بار جلو دلمون رو نگرفتیم پشیمون شدیم
آخه یه بار با دلمون تصمیم گرفتیم و عقلمون رو کنار گذاشتیم چوبش رو خوردیم
آخه اولش اونم همینجوری بود
اونم وقتی عکس غمگین میزاشتم دلش میگرفت
اونم وقتی ناراحت بودم دنیا رو بهم میریخت تا حال من رو عوض کنه
اونم بهم میگفت طاقت ندارما،دوست دارما...
اصلا اون عاشقم بود
دیدی میخوای یه بمب رو خنثی کنی تمام دستات از استرس و ترس میلرزه
دوست دارم گفتن ما هم همینجوری شده
بگیم ، نگیم ، بگیم ، نگیم...
ما دیگه به درد عاشقی نمیخوریم... 🍃💔
از ما گذشت ...
نه جوونی کردیم،نه عاشقی....
۶۰.۵k
۰۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.