امشب را باز بی تو سر میکنم.
امشب را باز بی تو سر میکنم.
باز بدون تو؛ حتی این بار یک دقیقه بیشتر...
سخت است، حالم را درک کن. دست به فال زدم و تورا نیت کردم. میدانی حافظ چه گفت؟!
داغ دلم را تازه کرد، نمکش را روی زخم هایم پاشید. زخم های همیشه تازه ام تازه تر شد.
گفت: ای صاحب فال!
یوسف گمگشته باز آید به کنعان، غم مخور!
کلبعه احزان شود روزی گلستان، غم مخور!
حافظ بی تقصیر است. نمی داند که رفته ای برای همیشه. نمی داند آنجور که تو کوله ات را بستی و رفتی، هرکس دیگر هم بود بر نمی گشت.
حافظ تو کاری کن. امشب آرزویش میکنم، تو آرزویم را برآورده کن. یار رفته ام را بازگردان.
ای حافظ! به خدایت قسم میدهمت، گر بازگشتنی ست یارم، فال بعدی ام همین باشد. اگر که نه...، نیازی نیست فال دیگری بگیرم. میدانم نمی آید. التماس بیخود است.
زوری که نیست...، دلش با ماندن نیست. باشد قبول. دگر چه اصراری به ماندن است.
هی یار! این را بدان حتی امروز هم دست از فکر کردن به تو برنداشتم، یلدا است و من و یک دقیقه بیشتر به تو فکر کردن... 🍃 💔
باز بدون تو؛ حتی این بار یک دقیقه بیشتر...
سخت است، حالم را درک کن. دست به فال زدم و تورا نیت کردم. میدانی حافظ چه گفت؟!
داغ دلم را تازه کرد، نمکش را روی زخم هایم پاشید. زخم های همیشه تازه ام تازه تر شد.
گفت: ای صاحب فال!
یوسف گمگشته باز آید به کنعان، غم مخور!
کلبعه احزان شود روزی گلستان، غم مخور!
حافظ بی تقصیر است. نمی داند که رفته ای برای همیشه. نمی داند آنجور که تو کوله ات را بستی و رفتی، هرکس دیگر هم بود بر نمی گشت.
حافظ تو کاری کن. امشب آرزویش میکنم، تو آرزویم را برآورده کن. یار رفته ام را بازگردان.
ای حافظ! به خدایت قسم میدهمت، گر بازگشتنی ست یارم، فال بعدی ام همین باشد. اگر که نه...، نیازی نیست فال دیگری بگیرم. میدانم نمی آید. التماس بیخود است.
زوری که نیست...، دلش با ماندن نیست. باشد قبول. دگر چه اصراری به ماندن است.
هی یار! این را بدان حتی امروز هم دست از فکر کردن به تو برنداشتم، یلدا است و من و یک دقیقه بیشتر به تو فکر کردن... 🍃 💔
۴.۹k
۳۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.