p13
p13
۱هفتس میگذره و من یونگی رو ندیدم دلم براش تنگ شده ولی اون با نامزدشه هر روز بهم زنگ میزنه ولی ج نمیدوم نمیخوام صداشو بشنوم با جک اینا بیرون بودم که یهو یکی دستمو گرفت و با خودش کشون به دستاش نگاه کردم اون یونگی بود با عصبانیت دستمو از دستش کشیدم که بهم نگاه کرد و بغلم کرد هلش دادم اون ور و گفتم
+بهم دست نزن
_ات خواهش میکنم بزار حرف بزنم
+حرف چ حرفی ما دیگه تموم کردیم و تو الان نامزد داری
_اتتتتتت(نعرع)
+چ... چیه (ترسیده)
_اتتتت من عاشقتم اینو میفهمی من ب اجبار پدرم باهاش نامزد کردم ولی قول میدم بهت زود ازش جدا میشم من حتی بهشم نگاه نمیکنم
+و.. ولی
یونگی بغلم کرد و گفت
_بیا بریم ی جا دیگه
رفتیم ب ی کافه ی رو باز یونگی دستمو گرفت و گفت
_ات پدرامون حر کاری میکنن تا ما از هم جدا شیم ولی اگه تا اخرش عاشق هم باشیم و قوی بمونیم اونا هستن که اخر تسلیم میشن پس بهم قول بده پیشم بمونی
+قو.. قول ویدم و
همو بوسیدیم
برگشتم خونه و با پدرم مواجه شدم که اومد جلو و ی سیلی مهکم بهم زد و گفت
"مگه بت نگفتم دیگه حق نداری یونگی رو ببینی
+تو هر چی هم بگی من عاشقشم (با داد )
" اع پس میفرستمت خارج تا ادم شی خدمتکار
خدمتکار اومد تو دستش ی چمدون بود بادیگار دا اومدن منو بزور بردن تو ماشین که پدرم. گفت
"برو فرانسه و بعد ازدواج یونگی برگرد
+بابا این کارو نکن لطفا
" حرکت کن
منو بردن بزور سوار هوا پیما کردن و رفتم فرانسه
از زبان یونگی
رسیدم خونه با پدرم مواجه شدم اومد جلوم وایساد و گفت
=تو ب ج جرعتی رفتی دیدن دختر کیم پسره ی کصداخ
_من دوسش دارم هر وقتم بخوام میرم دیدنش
=تو دیگه نامزد داری نباید اون دخترو ببینی اوه درسته بخوایم نمیتونی اون الان تو راه فرانسس
_چی منظورت چیه
=پدرش داره میفرسته فرانسه اونو حتی شایدم الان تو راهه
از خونه زدم بسرون و رفتم سمت موطورم و با سرعت رفتم فرود گاری ات رو بزور داشتن میبردن سوار هوا پیما شه خواستم برم جلو که چنتا بادیگارد نزاشت ات حتی منو ندید و دیگه رفت نشستم زمین و اشک ریختم نه اینجوری نمیشه باید ی کاری کنم....
۱هفتس میگذره و من یونگی رو ندیدم دلم براش تنگ شده ولی اون با نامزدشه هر روز بهم زنگ میزنه ولی ج نمیدوم نمیخوام صداشو بشنوم با جک اینا بیرون بودم که یهو یکی دستمو گرفت و با خودش کشون به دستاش نگاه کردم اون یونگی بود با عصبانیت دستمو از دستش کشیدم که بهم نگاه کرد و بغلم کرد هلش دادم اون ور و گفتم
+بهم دست نزن
_ات خواهش میکنم بزار حرف بزنم
+حرف چ حرفی ما دیگه تموم کردیم و تو الان نامزد داری
_اتتتتتت(نعرع)
+چ... چیه (ترسیده)
_اتتتت من عاشقتم اینو میفهمی من ب اجبار پدرم باهاش نامزد کردم ولی قول میدم بهت زود ازش جدا میشم من حتی بهشم نگاه نمیکنم
+و.. ولی
یونگی بغلم کرد و گفت
_بیا بریم ی جا دیگه
رفتیم ب ی کافه ی رو باز یونگی دستمو گرفت و گفت
_ات پدرامون حر کاری میکنن تا ما از هم جدا شیم ولی اگه تا اخرش عاشق هم باشیم و قوی بمونیم اونا هستن که اخر تسلیم میشن پس بهم قول بده پیشم بمونی
+قو.. قول ویدم و
همو بوسیدیم
برگشتم خونه و با پدرم مواجه شدم که اومد جلو و ی سیلی مهکم بهم زد و گفت
"مگه بت نگفتم دیگه حق نداری یونگی رو ببینی
+تو هر چی هم بگی من عاشقشم (با داد )
" اع پس میفرستمت خارج تا ادم شی خدمتکار
خدمتکار اومد تو دستش ی چمدون بود بادیگار دا اومدن منو بزور بردن تو ماشین که پدرم. گفت
"برو فرانسه و بعد ازدواج یونگی برگرد
+بابا این کارو نکن لطفا
" حرکت کن
منو بردن بزور سوار هوا پیما کردن و رفتم فرانسه
از زبان یونگی
رسیدم خونه با پدرم مواجه شدم اومد جلوم وایساد و گفت
=تو ب ج جرعتی رفتی دیدن دختر کیم پسره ی کصداخ
_من دوسش دارم هر وقتم بخوام میرم دیدنش
=تو دیگه نامزد داری نباید اون دخترو ببینی اوه درسته بخوایم نمیتونی اون الان تو راه فرانسس
_چی منظورت چیه
=پدرش داره میفرسته فرانسه اونو حتی شایدم الان تو راهه
از خونه زدم بسرون و رفتم سمت موطورم و با سرعت رفتم فرود گاری ات رو بزور داشتن میبردن سوار هوا پیما شه خواستم برم جلو که چنتا بادیگارد نزاشت ات حتی منو ندید و دیگه رفت نشستم زمین و اشک ریختم نه اینجوری نمیشه باید ی کاری کنم....
۹.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.