خب
خب
لیکای به عنوان یک مادر جوان در یک روستا زندگی میکرد که خونشون نزدیک یک آبشار بود. اون توی سن جوانی همسرش رو از دست میده و مجبور میشه که کار همسرش رو انجام بده. یک دختر کوچک داشت، ولی نمیتوانست بعد کار برای اون وقت بزاره. او با حرفای زنان روستایی به این نتیجه رسید که برای بچش یک مرد نیاز دارد و با مردی ازدواج کرد. همسر جدیدش، یک آدم ساکت و حسود بود که وقتی زنه به دخترش علاقه نشون میداد حسادت میکرد.
این حسادت به یک اتفاق وحشتناک باعث میشود و این آبشار زیبا با این حادثه تلخ شهرت مییابد. یک روز، مرد یک غذای خوشمزه برای زنه آماده میکنه. لیکای پس از رسیدن به خونه و با خستگیه کار سخت و در حالی که گرسنه بوده ، به دنبال بچش میگرده اما نمیتونه اون رو پیدا کنه. با فرض اینکه بچش توی خونه همسایه هست ، نشسته و غذا رو میخوره. فکر کنم دیگه میتونید پیش بینی کنی که چی شده. لیکای که از این موضوع مطلع میشه میره پیش ابشار و خودکشی میکنه.
لیکای به عنوان یک مادر جوان در یک روستا زندگی میکرد که خونشون نزدیک یک آبشار بود. اون توی سن جوانی همسرش رو از دست میده و مجبور میشه که کار همسرش رو انجام بده. یک دختر کوچک داشت، ولی نمیتوانست بعد کار برای اون وقت بزاره. او با حرفای زنان روستایی به این نتیجه رسید که برای بچش یک مرد نیاز دارد و با مردی ازدواج کرد. همسر جدیدش، یک آدم ساکت و حسود بود که وقتی زنه به دخترش علاقه نشون میداد حسادت میکرد.
این حسادت به یک اتفاق وحشتناک باعث میشود و این آبشار زیبا با این حادثه تلخ شهرت مییابد. یک روز، مرد یک غذای خوشمزه برای زنه آماده میکنه. لیکای پس از رسیدن به خونه و با خستگیه کار سخت و در حالی که گرسنه بوده ، به دنبال بچش میگرده اما نمیتونه اون رو پیدا کنه. با فرض اینکه بچش توی خونه همسایه هست ، نشسته و غذا رو میخوره. فکر کنم دیگه میتونید پیش بینی کنی که چی شده. لیکای که از این موضوع مطلع میشه میره پیش ابشار و خودکشی میکنه.
۵.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.