فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part⁷²
_چندروز بعد_۳:۱۵ دقیقه شب_
در خواب عمیقی به سر میبرد که با بالا و پایین شدن تخت چشماشو باز کرد
جئون بود
بعد از چند روز برگشته بود
بلند شد و سریع در آغوش گرفتش
ازش فاصله گرفت و بوسه عمیقی روی لب هاش گذاشت
پس از چند دقیقه اش جدا شد و چشمای تیله ایش خیره شد
" کجا بود؟ "a.t
" شر چانیول کم کردم ، دیگه توی زندگیمون نیست "jk
" باهاش چیکار کردی؟ "a.t
" همون کاری که باید زودتر انجامش میدادم "jk
آب دهانش قورت داد
"بابت همه چیز ازت معذرت میخوام "jk
" اشکالی نداره "a.t
" چرا داره ، تو بخاطر من این همه زجر کشیدی ، همش تقصیر من بود اگه من نبودم این همه سختی نمیکشیدی ، خیلی معذرت میخوام ا.ت ، من فقط میخواستم که تو مال من باشی و همیشه پیشم باشی ولی این خودخواهیم بهت آسیب زد... "jk
با قرار گرفتن لب های دختر روی لب هاش حرف هایش نصفه ماند
عمیق میبوسیدیش
ازش جدا شد
دستش روی صورت جئون قرار داد
" این همه سختی بخاطر تو تحمل کردم تا پیشت باشم ، اگه دوست نداشتم میرفتم ، من فقط بخاطر تو اینجام جونگکوک ، اگه تو نبودی منی هم نبود "a.t
به آغوشش پنهان برد
" خیلی عاشقتم جئون ، همیشه پیشم بمون "a.t
پیشانی دختر بوسید و محکم بغلش کرد
" دیوانهوار عاشقتم ا.ت ، هیچ کس جرعت نداره بهت صدمه بزنه قول میدم "jk
_دوسال بعد_
" بابای اینو ببین برای تو درست کردم "
دست گل کوچیک از دستان دخترش گرفت
" دختر بابای چه خوش سلیقه اس "jk
بوسه ای روی پیشانی دخترکش گذاشت و بغلش کرد
سمت همسر باردارش رفت و بوسه ای روی لب هاش گذاشت
"مامانی ، داداشی کی به دنیا میاد؟ "
" دوماه دیگه میتونی داداشت کوچولوت ببینی ، دخترم "a.t
" هورااا، قول میدم که همیشه مواظبش باشم "
"منم قول میدم که مواظب هر سه تاشون باشم "jk
کلماتِ تو، سرنوشت تو را به وجود میآورند. اندیشههای تو زندگیات را میسازند.
آنچه که به خود میگویی از زندگیات میشنوی،
از کلامت بر تو حٌکم میشود.
تو همانی که می اندیشی ...
END
part⁷²
_چندروز بعد_۳:۱۵ دقیقه شب_
در خواب عمیقی به سر میبرد که با بالا و پایین شدن تخت چشماشو باز کرد
جئون بود
بعد از چند روز برگشته بود
بلند شد و سریع در آغوش گرفتش
ازش فاصله گرفت و بوسه عمیقی روی لب هاش گذاشت
پس از چند دقیقه اش جدا شد و چشمای تیله ایش خیره شد
" کجا بود؟ "a.t
" شر چانیول کم کردم ، دیگه توی زندگیمون نیست "jk
" باهاش چیکار کردی؟ "a.t
" همون کاری که باید زودتر انجامش میدادم "jk
آب دهانش قورت داد
"بابت همه چیز ازت معذرت میخوام "jk
" اشکالی نداره "a.t
" چرا داره ، تو بخاطر من این همه زجر کشیدی ، همش تقصیر من بود اگه من نبودم این همه سختی نمیکشیدی ، خیلی معذرت میخوام ا.ت ، من فقط میخواستم که تو مال من باشی و همیشه پیشم باشی ولی این خودخواهیم بهت آسیب زد... "jk
با قرار گرفتن لب های دختر روی لب هاش حرف هایش نصفه ماند
عمیق میبوسیدیش
ازش جدا شد
دستش روی صورت جئون قرار داد
" این همه سختی بخاطر تو تحمل کردم تا پیشت باشم ، اگه دوست نداشتم میرفتم ، من فقط بخاطر تو اینجام جونگکوک ، اگه تو نبودی منی هم نبود "a.t
به آغوشش پنهان برد
" خیلی عاشقتم جئون ، همیشه پیشم بمون "a.t
پیشانی دختر بوسید و محکم بغلش کرد
" دیوانهوار عاشقتم ا.ت ، هیچ کس جرعت نداره بهت صدمه بزنه قول میدم "jk
_دوسال بعد_
" بابای اینو ببین برای تو درست کردم "
دست گل کوچیک از دستان دخترش گرفت
" دختر بابای چه خوش سلیقه اس "jk
بوسه ای روی پیشانی دخترکش گذاشت و بغلش کرد
سمت همسر باردارش رفت و بوسه ای روی لب هاش گذاشت
"مامانی ، داداشی کی به دنیا میاد؟ "
" دوماه دیگه میتونی داداشت کوچولوت ببینی ، دخترم "a.t
" هورااا، قول میدم که همیشه مواظبش باشم "
"منم قول میدم که مواظب هر سه تاشون باشم "jk
کلماتِ تو، سرنوشت تو را به وجود میآورند. اندیشههای تو زندگیات را میسازند.
آنچه که به خود میگویی از زندگیات میشنوی،
از کلامت بر تو حٌکم میشود.
تو همانی که می اندیشی ...
END
۲۴.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.