درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

دَرگیر تو بودَم که نَمازم به قضا رَفت
در مَن غزلی دَرد گرفت و سَرِ زا رفت
سَجاده گشودم که بخوانم غزلم را …
سَمتی که تویی عَقربه ی قبله نَما رَفت
دَر بین غَزل نام تو را داد زدم داد …
آنگونه که تا آن سَر این کوچه صِدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پُشت سَرم گفت
این وَقت شب این شاعِر دیوانه کُجا رفت ؟
مَن بودَم و زاهِد به دوراهی که رسیدیم
مَن سَمت شما آمدم او سَمت خُدا رَفت
با شانه شبی راهی زُلفت شدم اما …
مَن گم شدَمو شانه پی کشف طلا رفت
دیدگاه ها (۱)

زمانش که برسد خواسته‌هایت،داشته‌هایت شده‌اندو آرزوها،جزئی از...

گاهی پشتت را بکن به همه ی آدمهای دنیا و لم بدهکور شو ... کر ...

اگر بدونی که فقط خودتی و خودتزندگی کردن آسون میشهنه انتظاری ...

به قول احمد شاملو؛برای تو، برای چشم هایتبرای من،برای دردهایم...

چرا حرف منو باور نمیکنی

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط