دَرگیر تو بودَم که نَمازم به قضا رَفت
دَرگیر تو بودَم که نَمازم به قضا رَفت
در مَن غزلی دَرد گرفت و سَرِ زا رفت
سَجاده گشودم که بخوانم غزلم را …
سَمتی که تویی عَقربه ی قبله نَما رَفت
دَر بین غَزل نام تو را داد زدم داد …
آنگونه که تا آن سَر این کوچه صِدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پُشت سَرم گفت
این وَقت شب این شاعِر دیوانه کُجا رفت ؟
مَن بودَم و زاهِد به دوراهی که رسیدیم
مَن سَمت شما آمدم او سَمت خُدا رَفت
با شانه شبی راهی زُلفت شدم اما …
مَن گم شدَمو شانه پی کشف طلا رفت
در مَن غزلی دَرد گرفت و سَرِ زا رفت
سَجاده گشودم که بخوانم غزلم را …
سَمتی که تویی عَقربه ی قبله نَما رَفت
دَر بین غَزل نام تو را داد زدم داد …
آنگونه که تا آن سَر این کوچه صِدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پُشت سَرم گفت
این وَقت شب این شاعِر دیوانه کُجا رفت ؟
مَن بودَم و زاهِد به دوراهی که رسیدیم
مَن سَمت شما آمدم او سَمت خُدا رَفت
با شانه شبی راهی زُلفت شدم اما …
مَن گم شدَمو شانه پی کشف طلا رفت
۹.۲k
۲۳ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.