سربداران
.
پرم از تهی.
تهی تر از تهی.
حال دلم نه شاد است و نه مغموم.
تعلیقی تسلسل وار محصورم کرده.
رسیده ام به هیچ.
درونم چیزی نیست جز هیچ اندر هیچ.
هیچ هایی که عمری دنبالش بودم،رسیده ام شان.
من هیچ های محصول عمرم را چو گنجی پنهان در پستوی سینه ام،مالامال از مهرِ داورِ یگانه،نهان کرده ام.
هیچ هایی که مرا حصر زمانی کرده اند.
من،خالی ام،
خالی تر از خالی.
خالی تر از هر حسی،
تهی تر از هر نغمه ایی.
در خیالم،انگاره هایی پنجه افکنده اند،
همه پر از هیچ هایی به کَُنهِ تنهایی خدا،
به ژرفای سکوت کائنات،
به عمق خلوت مهیب کهکشان ها.
های چاووش غیب !
مرا سر به دارم بنگر،
سر به داری که چو منصور حلاج،
عروجی از جنس زلالِ افلاک،پی افکنده !
مرا دریاب ای هاتف غیب !
مرا تنهاتر از تنهایی دنیا بپندار و دلداریم مده !
سینه ی هر مردی،به اندازه ی حرفای نهفته اش گران سنگ است.
سینه ی سوته دلِ من،
منظومه ای از تنهایی هایِ سر به دار است !
سینه من پناهگاهِ اندوه هایی از جنس پرواز بی بازگشت است !
مرا سر به دار،فانی فی الله بنگرید !
سر به داری خسته از دارهای دورغین !
سر به داری عاشق چوبه ی دارهای سیالِ واقعی ِ عشق !
سر به داری جزو ِ سربداران سوخته در آتش نیستان های هیچ !
سر به داری آتش گرفته از نهیب های متلئلوئهِ زبانه های معاشقه های پر مکاشفه !
سر به داری پیر و فرتوت از مغازله های دونِ دنیوی !
سر به داری آلوده به زیبایی های عشّاقِ بی سر !
سر به داری واله ی گرهِ دار های پیچ در هیچِ افلاک !
سر به داری گوش به طنینِ بهجت وارِ پرواز !
سر به داری پرشهامت به اعتراف های هیچ نگار !
سر به داری اندوده به رازهای نهفته در سینه های سوخته دلانِ تمام تاریخ !
سر به داری معلق ز بیم و ناگرانی های منحوس و ناخجسته ی جدا زهیچ !
سر به داری با پاهای چسبیده به چوبه ی دار و روحی در معراج در کائنات !
من ،
سر به دارِ چوبه دارِ دلم !
دلی خونین از گسست های متواتر !
من ،
سر به دارم !
سر به داری شهره به جنون !
جنونی که مرزهای روحم را در اعماق جانم در نوردیده !
من سر به دار زمانه ی خود هستم !
من منصور حلاج عالم امکان خود شدم !
منم منصورِ حلاجِ سر به دار !
ای دادارِ بی همتا !
به دارم هایی پیچ در هیچم تکلیف و مکافات کن !
منم منصور حلاجِ سر به دارِ هیچ پندار !
#مهدی_خزان
@dr_khazan
پرم از تهی.
تهی تر از تهی.
حال دلم نه شاد است و نه مغموم.
تعلیقی تسلسل وار محصورم کرده.
رسیده ام به هیچ.
درونم چیزی نیست جز هیچ اندر هیچ.
هیچ هایی که عمری دنبالش بودم،رسیده ام شان.
من هیچ های محصول عمرم را چو گنجی پنهان در پستوی سینه ام،مالامال از مهرِ داورِ یگانه،نهان کرده ام.
هیچ هایی که مرا حصر زمانی کرده اند.
من،خالی ام،
خالی تر از خالی.
خالی تر از هر حسی،
تهی تر از هر نغمه ایی.
در خیالم،انگاره هایی پنجه افکنده اند،
همه پر از هیچ هایی به کَُنهِ تنهایی خدا،
به ژرفای سکوت کائنات،
به عمق خلوت مهیب کهکشان ها.
های چاووش غیب !
مرا سر به دارم بنگر،
سر به داری که چو منصور حلاج،
عروجی از جنس زلالِ افلاک،پی افکنده !
مرا دریاب ای هاتف غیب !
مرا تنهاتر از تنهایی دنیا بپندار و دلداریم مده !
سینه ی هر مردی،به اندازه ی حرفای نهفته اش گران سنگ است.
سینه ی سوته دلِ من،
منظومه ای از تنهایی هایِ سر به دار است !
سینه من پناهگاهِ اندوه هایی از جنس پرواز بی بازگشت است !
مرا سر به دار،فانی فی الله بنگرید !
سر به داری خسته از دارهای دورغین !
سر به داری عاشق چوبه ی دارهای سیالِ واقعی ِ عشق !
سر به داری جزو ِ سربداران سوخته در آتش نیستان های هیچ !
سر به داری آتش گرفته از نهیب های متلئلوئهِ زبانه های معاشقه های پر مکاشفه !
سر به داری پیر و فرتوت از مغازله های دونِ دنیوی !
سر به داری آلوده به زیبایی های عشّاقِ بی سر !
سر به داری واله ی گرهِ دار های پیچ در هیچِ افلاک !
سر به داری گوش به طنینِ بهجت وارِ پرواز !
سر به داری پرشهامت به اعتراف های هیچ نگار !
سر به داری اندوده به رازهای نهفته در سینه های سوخته دلانِ تمام تاریخ !
سر به داری معلق ز بیم و ناگرانی های منحوس و ناخجسته ی جدا زهیچ !
سر به داری با پاهای چسبیده به چوبه ی دار و روحی در معراج در کائنات !
من ،
سر به دارِ چوبه دارِ دلم !
دلی خونین از گسست های متواتر !
من ،
سر به دارم !
سر به داری شهره به جنون !
جنونی که مرزهای روحم را در اعماق جانم در نوردیده !
من سر به دار زمانه ی خود هستم !
من منصور حلاج عالم امکان خود شدم !
منم منصورِ حلاجِ سر به دار !
ای دادارِ بی همتا !
به دارم هایی پیچ در هیچم تکلیف و مکافات کن !
منم منصور حلاجِ سر به دارِ هیچ پندار !
#مهدی_خزان
@dr_khazan
۲.۰k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.