این چند برگِ مانده ی پاییز هم که بریزد
این چند برگِ ماندهی پاییز هم که بریزد
زمستان من آغاز میشود
حالا دیگر به عمد مینشینم
که به دور از هیاهوی برگها
میان سرما عاشقی کنم،
و از خورده آفتاب جاماندهی خورشید
در واپسینِ سال
کمی گرما به اتاقم بیاورم
و کنار گلدان یخزدهیِ ایوان خانهام
نور بنشانم،
دلم را در این رؤیا
میان گلدان یخزده خاک کنم
و به دستت بسپارم
شاید در سپیدهدمِ فردا
کنار درخشش روشنایِ نور
در دیدهی تو
دوباره سبز شوم
و در تب آغوشت
به رنگ رویای تو
دوباره شکل بگیرمو
دوباره زاده شوم
چه اعجاز شیرینیست،
من میخواهم به عمد بنشینم
که به دور از هیاهوی برگها
میان سرما عاشقی کنم.
زمستان من آغاز میشود
حالا دیگر به عمد مینشینم
که به دور از هیاهوی برگها
میان سرما عاشقی کنم،
و از خورده آفتاب جاماندهی خورشید
در واپسینِ سال
کمی گرما به اتاقم بیاورم
و کنار گلدان یخزدهیِ ایوان خانهام
نور بنشانم،
دلم را در این رؤیا
میان گلدان یخزده خاک کنم
و به دستت بسپارم
شاید در سپیدهدمِ فردا
کنار درخشش روشنایِ نور
در دیدهی تو
دوباره سبز شوم
و در تب آغوشت
به رنگ رویای تو
دوباره شکل بگیرمو
دوباره زاده شوم
چه اعجاز شیرینیست،
من میخواهم به عمد بنشینم
که به دور از هیاهوی برگها
میان سرما عاشقی کنم.
۳.۲k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.