فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part²⁰
نارا: اونجا هم مثل اینجا یا شایدم بدتر کثیفه
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
وارد حمام شدن
برخلاف انتظارشان بهشدت تمیز بود
بوی خب گل، صابون همهجا پر کرده بود
آب زلال استخر پُر کرده
کَف پوشها از تمیزی برق میزدن
اونجا تعدادی گیاه سبز زیبا بود
نارا: همچین انتظاری ازش نداشتم
" وای خدا فکر نمیکردم اینقدر حموم آب گرم عمومی قشنگ باشه "a.t
نارا: دلم میخواد زودتر برم توی آب
" منم ولی ترجیح میدم اول یه چیزی بخورم "a.t
نارا: منم، ولی ای کاش دوباره برخلاف انتظارم غذاهاش خوب باشه
" اینطوری نگو صددرصد خوبه غذای بد که نمیده به خوردمون "a.t
نارا: از اون پیرَکی هر چیزی انتظار میره
[( منظور از پیرَکی همون صاحب مسافرخانه اس، روش لقب گذاشته 🥲 )]
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
وارد سالن غذا خوری شدن
اونجا فضای قشنگی داشت
چراغهای کوچیک و زیبای به همه جای اونجا آویزون بود و روی میزها گذاشته شده بود
مِنو بالا سر تحویل غذا گذاشته شده بود
غذاهای محلی کرهای محبوبی داشت با قیمت های مناسب
توی انتخاب کردن گیج شدن
بعد از گذشت چند دقیقهای سفارش دادن
غذا بعد از دقایقی آماده شد
بلند شدن به سمت تحویل غذا رفتن، غذا گرفتن
با لذت غذا مزهمزه میکردن
نارا: وای خیلی خوشمزه بود
" وای اره، دلم میخواد بازم بخورم ولی جا ندارم "a.t
نارا: الان واقعا اون حمومه میچسبه
" وای اره.. "a.t
به سمت حمام رفتن
چشماشون بستن از آب گرم استخر لذت بردن
غیر از اونا خانمهای دیگری بودن ولی بخاطر شب بودن تعدا زیادی نبودن
دِسری که براشون آماده کردن بود برداشت
دختر قاشق برداشت، تیکه ازشو خورد
از خوشمزه بودنش چشماشو بست
" خیلی خوشمزه شیرینه، نارا امتحانش کن "a.t
چشماشو باز کرد
از دِسر خورد
نارا: خدای اصلا فکرشو نمیکردم اینجا اینقدر خوب باشه
" زود نباید همه چیو قضاوت کنیم، همه چی بهتر از تصور انتظارمون بود واقعا ازش خیلی ممنونم؛ درسته یکم گَند اخلاق هست ولی سلیقهای خوبی داره "a.t
نارا: کیو میگی؟
" پیرمَرده.. اوح ببخشید توش بهش میگی پیرَکی "a.t
نارا: آهان
" چیه؟ "a.t
نارا: چی؟
" رفتی تو فکر؟ "a.t
نارا: هنوز فکرم درگیر اون اتفاقه
" ولش کن نارا چیزیه که گذشته با فکر کردن به گذشته جیزی درست نمیشه از لحظه لذت ببر کسی از آینده اَش خبر نداره "a.t
نارا:شاید درست میگی...بزار ایندفعه به حرفهای توعه خلچل گوش کنیم
" من خلچلم! "a.t
نارا: آره پس چی
" حالا بهت خلچل نشون میدم "a.t
شروع به اذیت کردن نارا از روی شوخی کرد
نارا هم بیجواب نمیذاشتش
جنگ بین این دو دختر شروع شد
part²⁰
نارا: اونجا هم مثل اینجا یا شایدم بدتر کثیفه
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
وارد حمام شدن
برخلاف انتظارشان بهشدت تمیز بود
بوی خب گل، صابون همهجا پر کرده بود
آب زلال استخر پُر کرده
کَف پوشها از تمیزی برق میزدن
اونجا تعدادی گیاه سبز زیبا بود
نارا: همچین انتظاری ازش نداشتم
" وای خدا فکر نمیکردم اینقدر حموم آب گرم عمومی قشنگ باشه "a.t
نارا: دلم میخواد زودتر برم توی آب
" منم ولی ترجیح میدم اول یه چیزی بخورم "a.t
نارا: منم، ولی ای کاش دوباره برخلاف انتظارم غذاهاش خوب باشه
" اینطوری نگو صددرصد خوبه غذای بد که نمیده به خوردمون "a.t
نارا: از اون پیرَکی هر چیزی انتظار میره
[( منظور از پیرَکی همون صاحب مسافرخانه اس، روش لقب گذاشته 🥲 )]
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
وارد سالن غذا خوری شدن
اونجا فضای قشنگی داشت
چراغهای کوچیک و زیبای به همه جای اونجا آویزون بود و روی میزها گذاشته شده بود
مِنو بالا سر تحویل غذا گذاشته شده بود
غذاهای محلی کرهای محبوبی داشت با قیمت های مناسب
توی انتخاب کردن گیج شدن
بعد از گذشت چند دقیقهای سفارش دادن
غذا بعد از دقایقی آماده شد
بلند شدن به سمت تحویل غذا رفتن، غذا گرفتن
با لذت غذا مزهمزه میکردن
نارا: وای خیلی خوشمزه بود
" وای اره، دلم میخواد بازم بخورم ولی جا ندارم "a.t
نارا: الان واقعا اون حمومه میچسبه
" وای اره.. "a.t
به سمت حمام رفتن
چشماشون بستن از آب گرم استخر لذت بردن
غیر از اونا خانمهای دیگری بودن ولی بخاطر شب بودن تعدا زیادی نبودن
دِسری که براشون آماده کردن بود برداشت
دختر قاشق برداشت، تیکه ازشو خورد
از خوشمزه بودنش چشماشو بست
" خیلی خوشمزه شیرینه، نارا امتحانش کن "a.t
چشماشو باز کرد
از دِسر خورد
نارا: خدای اصلا فکرشو نمیکردم اینجا اینقدر خوب باشه
" زود نباید همه چیو قضاوت کنیم، همه چی بهتر از تصور انتظارمون بود واقعا ازش خیلی ممنونم؛ درسته یکم گَند اخلاق هست ولی سلیقهای خوبی داره "a.t
نارا: کیو میگی؟
" پیرمَرده.. اوح ببخشید توش بهش میگی پیرَکی "a.t
نارا: آهان
" چیه؟ "a.t
نارا: چی؟
" رفتی تو فکر؟ "a.t
نارا: هنوز فکرم درگیر اون اتفاقه
" ولش کن نارا چیزیه که گذشته با فکر کردن به گذشته جیزی درست نمیشه از لحظه لذت ببر کسی از آینده اَش خبر نداره "a.t
نارا:شاید درست میگی...بزار ایندفعه به حرفهای توعه خلچل گوش کنیم
" من خلچلم! "a.t
نارا: آره پس چی
" حالا بهت خلچل نشون میدم "a.t
شروع به اذیت کردن نارا از روی شوخی کرد
نارا هم بیجواب نمیذاشتش
جنگ بین این دو دختر شروع شد
۸.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.