فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part¹⁹
صبح شد
با تیکههای صاحب مسافرخانه از اونجا خارج شدن
قرار بود که با دوستان به اون خانه برن ولی تصمیم عوض، خودشون رفتن
وارد خانه شدن
با دقت به اطراف نگاه میکردن
خبری نبود
فقط وسایل شکسته شده روی زمین ریخته بود
سریع به اتاقها رفتن
وسایلشون جمع کردن
سریع همه چیو جمع جور کردن داخل چمدون گذاشتن
پول و کارتهاشون برداشتن
لباساشون جمع کردن از خانه خارج شدن
سوار ماشین شدن
اولین کاری که کردن برگشتن به اون مسافرخانه بود
پول پرداخت کردن
جایی برای رفتن نداشتن
نمیخواستن مزاحم دوستاشون بشن
بنابراین تصمیم گرفتن تا اطلاع ثانوی توی اون مسافرخانه بمون
مسافرخانه قشنگی بود
همه چیز از چوب بود، پر گل گیاه
فضای دلنشینی داشت
هرچند صاحب رو مخی داشت، البته تا وقتی که پولشو نمیدادی
وارد اتاقی که گرفته بودن شدن
پذیرایی کوچیکی داشت با یک اتاق نسبتا کوچیک ، آشپزخانهی نداشت فقط یه یخچال کوچیک داخل خونهی کوچیکشون بود
تا مدتی اونجا میمیونن، شاید مدت طولانی معلوم نیست!
حسابی کثیف بود
" چرا اینقدر اینجا کثیفه؟ "a.t
| خیلی وقته که کسی توش نبوده
نارا: حالا چیکار کنیم؟
| تمیزش کنید
نارا: جان؟
| شما میخواید توش بمونید خودتون میدونید
از اونجا خارج شد
نارا: مرتیکه
" ولش کن بیا اینجا تمیز کنیم "a.t
موهای بازش بالا بست
اسیناش بالا زد
" میرم ازش جارو بگیریم "a.t
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
شروع به تمیز کاری کردن
حسابی خسته شده بودن
تمومی نداشت
هرچی پاک میکردن بازم کثیفی بود
نارا: به خودش زحمت نداده دستی به اینجا بکشه
" بعضیا اینجورین دیگه... "a.t
نارا به دیوار تکیه داد
نارا: خیلی خسته شدم
" وای نارا منم...ولی میخوام یه جای تمیز بخوابم پس از جات بلند شو دست تنها نمیتونم "a.t
نارا: اوفف باشه
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
زمان به سرعت گذر کرد شب شد
تمیز کاری هم بعد ساعتها به پایان رسید
وسایل سر جاش گذاشتن
وسایل خودشو چیدن
خودشون روی تخت انداختن
" وای خدا از کوه کَندن سختتر بود "a.t
نارا:اینقدر کمرم درد میکنه که چیزی حس نمیکنم
شکم ا.ت قور قور کرد
دستش روی شکمش گذاشت
" نارا... "a.t
نارا: چیه؟
" خیلی خسته شدم برو غذا بگیر بخوریم "a.t
نارا: جوری میگی خسته شدم انگار من داشتم نگاه میکردم، منم مثل تو خسته شدم حال ندارم برم خودت برو بگیر ، البته برا منم بگیر از صبح تا حالا هیچی نخوردم
" من رفتم دیگه نمیام "a.t
نارا: ها؟
" اینجا که حموم نداره پس باید بریم پایین حموم آب گرم میخوام برم اونجا "a.t
نارا: اونجا عمومیه؟
" نه پس شخصیه! "a.t
نارا: اح خوشم نمیاد
" چه خوش بیاد چه خوشت نیاد مجبوری... "a.t
" ...تا حالا حموم آب گرم عمومی نرفتم نمیدونم چه حسی بنظر حس خوبی داره "a.t
part¹⁹
صبح شد
با تیکههای صاحب مسافرخانه از اونجا خارج شدن
قرار بود که با دوستان به اون خانه برن ولی تصمیم عوض، خودشون رفتن
وارد خانه شدن
با دقت به اطراف نگاه میکردن
خبری نبود
فقط وسایل شکسته شده روی زمین ریخته بود
سریع به اتاقها رفتن
وسایلشون جمع کردن
سریع همه چیو جمع جور کردن داخل چمدون گذاشتن
پول و کارتهاشون برداشتن
لباساشون جمع کردن از خانه خارج شدن
سوار ماشین شدن
اولین کاری که کردن برگشتن به اون مسافرخانه بود
پول پرداخت کردن
جایی برای رفتن نداشتن
نمیخواستن مزاحم دوستاشون بشن
بنابراین تصمیم گرفتن تا اطلاع ثانوی توی اون مسافرخانه بمون
مسافرخانه قشنگی بود
همه چیز از چوب بود، پر گل گیاه
فضای دلنشینی داشت
هرچند صاحب رو مخی داشت، البته تا وقتی که پولشو نمیدادی
وارد اتاقی که گرفته بودن شدن
پذیرایی کوچیکی داشت با یک اتاق نسبتا کوچیک ، آشپزخانهی نداشت فقط یه یخچال کوچیک داخل خونهی کوچیکشون بود
تا مدتی اونجا میمیونن، شاید مدت طولانی معلوم نیست!
حسابی کثیف بود
" چرا اینقدر اینجا کثیفه؟ "a.t
| خیلی وقته که کسی توش نبوده
نارا: حالا چیکار کنیم؟
| تمیزش کنید
نارا: جان؟
| شما میخواید توش بمونید خودتون میدونید
از اونجا خارج شد
نارا: مرتیکه
" ولش کن بیا اینجا تمیز کنیم "a.t
موهای بازش بالا بست
اسیناش بالا زد
" میرم ازش جارو بگیریم "a.t
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
شروع به تمیز کاری کردن
حسابی خسته شده بودن
تمومی نداشت
هرچی پاک میکردن بازم کثیفی بود
نارا: به خودش زحمت نداده دستی به اینجا بکشه
" بعضیا اینجورین دیگه... "a.t
نارا به دیوار تکیه داد
نارا: خیلی خسته شدم
" وای نارا منم...ولی میخوام یه جای تمیز بخوابم پس از جات بلند شو دست تنها نمیتونم "a.t
نارا: اوفف باشه
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
زمان به سرعت گذر کرد شب شد
تمیز کاری هم بعد ساعتها به پایان رسید
وسایل سر جاش گذاشتن
وسایل خودشو چیدن
خودشون روی تخت انداختن
" وای خدا از کوه کَندن سختتر بود "a.t
نارا:اینقدر کمرم درد میکنه که چیزی حس نمیکنم
شکم ا.ت قور قور کرد
دستش روی شکمش گذاشت
" نارا... "a.t
نارا: چیه؟
" خیلی خسته شدم برو غذا بگیر بخوریم "a.t
نارا: جوری میگی خسته شدم انگار من داشتم نگاه میکردم، منم مثل تو خسته شدم حال ندارم برم خودت برو بگیر ، البته برا منم بگیر از صبح تا حالا هیچی نخوردم
" من رفتم دیگه نمیام "a.t
نارا: ها؟
" اینجا که حموم نداره پس باید بریم پایین حموم آب گرم میخوام برم اونجا "a.t
نارا: اونجا عمومیه؟
" نه پس شخصیه! "a.t
نارا: اح خوشم نمیاد
" چه خوش بیاد چه خوشت نیاد مجبوری... "a.t
" ...تا حالا حموم آب گرم عمومی نرفتم نمیدونم چه حسی بنظر حس خوبی داره "a.t
۸.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.