سیاسی
✅حماسه رزمندگان لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب درشیار آبزیادی در آزاد سازی مهران در دوران دفاع مقدس
🔹عملیات: کربلای ۱
🔹منطقه عملیات:جبهه میانی مهران
🔹رمز عملیات:یا ابوالفضل العباس ادرکنی
🔹 تاریخ عملیات: ۹ تا ۱۹ تیر ۱۳۶۵
🔹هدف عملیات:بازپسگیری مهران و ارتفاعات مرزی از اشغال ارتش بعثی عراق
🌴وقتی رفتم بالا به سمت چپ نگاه کردم دیدم یک راه باریک پله مانند از پایین به سمت ارتفاع وجود دارد که انسان میتواند با اتکای به آن از ارتفاع بالارود ،به سمت راست نگاه کردم ، سنگری را دیدم ، رفتم نزدیکتر ، ریگی داخل آن انداختم که ببینم کسی داخل آن هست یانه ، خبری نشد ، کانالی در کنار آن قرار داشت وارد کانال شدم و جلو رفتم یک عراقی از کنارم رد شد ولی متوجه من نشد یا باورش نمیشد که من ایرانی هستم ، او به سمت توالت رفت، وقتی از آن عراقی مطمئن شدم به حرکت ادامه دادم به یک سنگر تجمع رسیدم همگی خواب بودند، یک فانوس روشن و یک کلمن آب همان جا بود ، تشنه بودم کلمن آب را برداشتم و سر کشیدم و گذاشتم سر جایش و بازگشتم، وقتی پایین آمدم ملا محمدی گفت چرا دیر کردی نگران شدم ؟گفتم خبری نبود
✌️به فرمانده لشکرگزارش دادم ، گفت مرا هم ببرید تا موقعیت را ببینم
شب به اتفاق ایشان و چند نفر دیگر به شیار رفتیم برای شناسایی، به آنها گفتم تشنه نیستید؟
گفتند :چرا
گفتند : از کجا آب می آوری ؟
گفتم : از داخل سنگر عراقیها
برادر اخلاقی به فرمانده لشکر گفت حاجی جلوی او را بگیر آب نخواستیم تحمل میکنیم مبادا دشمن بفهمد حیف است که به خاطر تشنگی ما این راهکار لو برود
✍راوی : محمود پاک نژاد
#دفاعمقدس #شهادت #رزمندگان
🔹عملیات: کربلای ۱
🔹منطقه عملیات:جبهه میانی مهران
🔹رمز عملیات:یا ابوالفضل العباس ادرکنی
🔹 تاریخ عملیات: ۹ تا ۱۹ تیر ۱۳۶۵
🔹هدف عملیات:بازپسگیری مهران و ارتفاعات مرزی از اشغال ارتش بعثی عراق
🌴وقتی رفتم بالا به سمت چپ نگاه کردم دیدم یک راه باریک پله مانند از پایین به سمت ارتفاع وجود دارد که انسان میتواند با اتکای به آن از ارتفاع بالارود ،به سمت راست نگاه کردم ، سنگری را دیدم ، رفتم نزدیکتر ، ریگی داخل آن انداختم که ببینم کسی داخل آن هست یانه ، خبری نشد ، کانالی در کنار آن قرار داشت وارد کانال شدم و جلو رفتم یک عراقی از کنارم رد شد ولی متوجه من نشد یا باورش نمیشد که من ایرانی هستم ، او به سمت توالت رفت، وقتی از آن عراقی مطمئن شدم به حرکت ادامه دادم به یک سنگر تجمع رسیدم همگی خواب بودند، یک فانوس روشن و یک کلمن آب همان جا بود ، تشنه بودم کلمن آب را برداشتم و سر کشیدم و گذاشتم سر جایش و بازگشتم، وقتی پایین آمدم ملا محمدی گفت چرا دیر کردی نگران شدم ؟گفتم خبری نبود
✌️به فرمانده لشکرگزارش دادم ، گفت مرا هم ببرید تا موقعیت را ببینم
شب به اتفاق ایشان و چند نفر دیگر به شیار رفتیم برای شناسایی، به آنها گفتم تشنه نیستید؟
گفتند :چرا
گفتند : از کجا آب می آوری ؟
گفتم : از داخل سنگر عراقیها
برادر اخلاقی به فرمانده لشکر گفت حاجی جلوی او را بگیر آب نخواستیم تحمل میکنیم مبادا دشمن بفهمد حیف است که به خاطر تشنگی ما این راهکار لو برود
✍راوی : محمود پاک نژاد
#دفاعمقدس #شهادت #رزمندگان
۱.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.