هرچه آمد به سرم گفتم که از تقدیر بود

هرچه آمد به سرم گفتم که از تقدیر بود
روزگار آموخت آنچه شد همه تدبیر بود
سرنوشتم رانوشتم من به دست خویشتن
می‌نمودم تبرعه خود را که این تقدیر. بود
از طمع جستیم به سوی رزق مجانی
لیک بر دیگب رسیدیم که تهش کفگیر بود
عاقلان غرق آند در کاویذن سر جهان
غافلی چون من جهانش. رشته ی زنجیر. بود
مومنان واقعی آراستند اخلاق خویش
من به ریش و جامعه ی پرداختم تزویر بود
کوره راهی بود. طی شد. در همه دوران عمر
بر سر عقل امدم اما گمانم دیر بود
دیدگاه ها (۱)

بیا ای عشق با ما مهربان باش شبی را جان من همراه جان باش بیا ...

من شکستم تکه تکه اینقدر حقم نبود. کوزه ی بودم که شکستن بی خب...

سیچع دل دایم ودردهسیچع پ رنگ مو زرده وگمونم تیل ط و قسم جونم...

وقت پیکار. دشمنان را تا به سر اندیشه افکار ماست جنگ وجانبازی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط