پنجره های خانه ی پدری را
بر روی بیل و کلنگ های حریص
باز کردیم .
دیوارها ی آشنا، یکی یکی
در یورش پول سازهای بیگانه
فرو ریختند .
شمعدانی های بی پناه
در زیر پای غارتگران خاطره
له شدند .
و بید محجوب و سر به زیر حیاط مان ،
لرزان و هراسناک
در انبوه گرد و خاک عاطفه ها
پنهان شد .
خشت های آوار شده
هنوز پر و بال می زدند
و نفس می کشیدند .
هنوز از آنها
بوی پیاز سرخ کرده ی مادر
و رایحه ی آشنای دست های پدر
که ارمغانش نان داغ بود ،
بمشام می رسید .
هنوز صدای چکه های خسته
از لوله های درهم شکسته ی آب
که آخرین ،
نشانه ی نفس های خانه ی پدری بود
به گوش می رسید.
ما چقدر سنگدلانه
در رویای رسیدن
به برج های بی احساس
و سلول های دلتنگی ،
بر آوای غریبانه ی خاطره ها
چشم خود را بستیم
و عاطفه سازهای سنگی
ما را چه آسان
از خودمان خریدند !
💢به یاد همه مادران و پدران آسمانی....🥀
🍃
پنجره های خانه ی پدری را
بر روی بیل و کلنگ های حریص
باز کردیم .
دیوارها ی آشنا، یکی یکی
در یورش پول سازهای بیگانه
فرو ریختند .
شمعدانی های بی پناه
در زیر پای غارتگران خاطره
له شدند .
و بید محجوب و سر به زیر حیاط مان ،
لرزان و هراسناک
در انبوه گرد و خاک عاطفه ها
پنهان شد .
خشت های آوار شده
هنوز پر و بال می زدند
و نفس می کشیدند .
هنوز از آنها
بوی پیاز سرخ کرده ی مادر
و رایحه ی آشنای دست های پدر
که ارمغانش نان داغ بود ،
بمشام می رسید .
هنوز صدای چکه های خسته
از لوله های درهم شکسته ی آب
که آخرین ،
نشانه ی نفس های خانه ی پدری بود
به گوش می رسید.
ما چقدر سنگدلانه
در رویای رسیدن
به برج های بی احساس
و سلول های دلتنگی ،
بر آوای غریبانه ی خاطره ها
چشم خود را بستیم
و عاطفه سازهای سنگی
ما را چه آسان
از خودمان خریدند !
💢به یاد همه مادران و پدران آسمانی....🥀
🍃
۶.۳k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.