می دانم گاهی هیچ نقطه ای برای پایان رنج ها نیست و گیر می
میدانم گاهی هیچ نقطهای برای پایان رنجها نیست و گیر میکنی میان سطری بلاتکلیف و آماسیده از درد،
میدانم گاهی بغض و تردیدِ از بهبود، گلوی امیدواریات را میفشارد، میدانم گاهی عمیقاً غمگین میشوی از اینکه دلخوشیها راه رسیدن به تو را گم کردهاند، اما دلزده و نا امید نباش، صبر کن، اوضاع درست میشود.
باور کن هیچ سطری بدون نقطه نمیماند، گاهی چند ویرگول و مکث، برای رسیدن به پایان سطر، الزامیست. باید تحمل کنی، باید یادبگیری لابهلای پاراگرافهای درد، بارها مکث کنی، نفس عمیق بکشی و آرامتر شوی تا خودت را به پایان دردها برسانی. باید اجازه بدهی درد در همان پاراگراف کوتاه یا بلندی که هست، حق مطلب را ادا کند، حرفش را بزند، درسش را بدهد و صحنه را ترک کند. آنوقت پاراگراف بعدی متعلق به توست، همان نقطه و سرِ خط با صدای بلند، همان پاراگراف خالی از درد، همان روزهای خوبی که در انتظارشان بودی.
روزهای خوب، پاداش مکث و صبوری و خویشتنداری توست.
پس؛ «ای دل، به سردمهریِ دوران، صبور باش...»
میدانم گاهی بغض و تردیدِ از بهبود، گلوی امیدواریات را میفشارد، میدانم گاهی عمیقاً غمگین میشوی از اینکه دلخوشیها راه رسیدن به تو را گم کردهاند، اما دلزده و نا امید نباش، صبر کن، اوضاع درست میشود.
باور کن هیچ سطری بدون نقطه نمیماند، گاهی چند ویرگول و مکث، برای رسیدن به پایان سطر، الزامیست. باید تحمل کنی، باید یادبگیری لابهلای پاراگرافهای درد، بارها مکث کنی، نفس عمیق بکشی و آرامتر شوی تا خودت را به پایان دردها برسانی. باید اجازه بدهی درد در همان پاراگراف کوتاه یا بلندی که هست، حق مطلب را ادا کند، حرفش را بزند، درسش را بدهد و صحنه را ترک کند. آنوقت پاراگراف بعدی متعلق به توست، همان نقطه و سرِ خط با صدای بلند، همان پاراگراف خالی از درد، همان روزهای خوبی که در انتظارشان بودی.
روزهای خوب، پاداش مکث و صبوری و خویشتنداری توست.
پس؛ «ای دل، به سردمهریِ دوران، صبور باش...»
۸.۷k
۰۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.