بوسه ای جانانه نذرم ن گناهش با خودم

بوسه ای جانانه نذرم ڪن گناهش با خودم
سوختن در آتش و روز سیاهش با خودم

خوب میدانم ڪه می ترسی ببیند دیگری
جنگ با چشمان شور و ڪینه خواهش با خودم

بی خبر یڪ شب مرادر بازویت محصور کن
رفتن آهسته در وقت پگاهش با خودم

تا نویسد روزگاران قصه ی عشق مرا
تو زلیخا شو برادر ها و چاهش با خودم

مثل شیرین شو به دستم تیشه فرهاد ده
بیستون و سنگ سخت و کورہ راهش با خودم

این دو مشڪل ڪردہ اڪنون روزگارم را سیاه
ناز بی حد از تو است و سوز  آهش با خودم

باز دیشب آینه در گوش من آهسته گفت
روزگاری را ڪه تو ڪردی تباهش با خودم
دیدگاه ها (۵)

بنویسید به دیوار سکوتعشـــــق سرمایه هر انسان استبنشانید به ...

خویش را گم کرده‌ام بعد از تو در آوار خویشرحم کن! می‌ترسم از ...

به دریا پا نهاد و تشنه بیرون شد جوانمردی نگر همت ببین غیرت ت...

دوش دیدم که قُدسیان سیه جامه بَرتن کُنندگفتم این چیست که غرق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط