خویش را گم کردهام بعد از تو در آوار خویش

خویش را گم کرده‌ام بعد از تو در آوار خویش
رحم کن! می‌ترسم از تنهایی بسیار خویش

شمع جانم را مسوزان بیش ازین دیگر مگو
اشک می‌ریزد برای گرمی بازار خویش

بس که من سرگرم رؤیای تو بودم بارها
دیده‌ام خواب تو را با دیده بیدار خویش

چهره‌ای دارم که پنهان در نقابی کهنه است
خیره در آئینه‌ام با حسرت دیدار خویش

باشد ای خورشید پنهان! در حجاب خویش باش
باز هم خو می‌کنم با سایه دیوار خویش
دیدگاه ها (۱۱)

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به ...

آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منماین چنین عشق تو در سینه نگهد...

بنویسید به دیوار سکوتعشـــــق سرمایه هر انسان استبنشانید به ...

بوسه ای جانانه نذرم ڪن گناهش با خودمسوختن در آتش و روز سیاهش...

صحچپتر ۱۱ _ دفتر خاطرات پنهانشب...آسایشگاه در سکوتی فرو رفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط