My little bird part : 1
دختر نگاهی به آسمون انداخت و متوجه شد که خورشید دوباره پشت ابرهای ضخیم پنهان شده. باد سردی وزیدن گرفت و ا/ت دستانش رو دور خودش حلقه کرد و از در خروجی دانشگاه بیرون رفت.
سایهها عجیب موجودات عجیبیان چند روزی بود که ا/ت احساس میکرد کسی اون رو زیر نظر داره، اما وقتی به پشت سرش نگاه میکرد تنها سایهای کمرنگ و ترسناک رو میدید که بیشتر از هر چیز دیگهای دختر رو میترسوند.
آهی کشید و به سمت خونهاش راه افتاد، اما سوالی در ذهن دختر نقش بسته بود، این بود که چه کسی این چند روز دنبالش میکرد؟ این ماجرا حتی زمانی که در تختش از خواب میپرید و از تشنگی رنج میبرد ادامه داشت اون سایه عجیب حتی به خونهاش هم رسیده بود. کمکم به این فکر میکرد که شاید دیوونه شده و هیچ کس جز اون سایه وجود نداره.
ا/ت دلش میخواست به اتاق روانپزشک دانشگاه بره، اما ترس از اینکه مورد تمسخر همکلاسیهاش قرار بگیره اون رو از این کار بازمیداشت اما چارهای نبود یا باید این کابوسهای واقعی رو تحمل میکرد یا با کسی دربارهاش صحبت میکرد در زد و وارد شد اتاق روانپزشک به طرز شگفتانگیزی زیبا بود. دیوار رنگ قهوهای سوخته و یه میز بزرگ، زیبایی اونجا رو دوچندان کرده بود باورش سخت بود که در ساختمون خاکستری دانشگاه چنین جایی هم وجود داشته باشه
دختر با صدای یه نفر به خودش اومد و بهش نگاهی انداخت با اینکه شبیه انسانها بود اما موهای رنگ شده و پوستش به سفیدی برف ا/ت رو گیج کرده بود اما دختر در حال حاضر فقط به حل مشکلش فکر میکرد لگوی طلایی که روی میز دکتر بود توجه ا/ت رو جلب کرد و دکتر جانگ با ماگ قهوه و کتابی در دستش پرسید:
_ چیزی شده؟
دختر آب دهانش رو با سختی قورت داد و گفت:
+ خب راستش دکتر جانگ من اخیراً با مشکلی روبرو شدم که فکر کردم شما میتونین کمکم کنین
دکتر جانگ دستش رو به سمت مبل راحتی دراز کرد و گفت:
_ لطفاً بنشینین خانومه...
بعد از نشستن، دختر جواب داد:
+ من پارک ا/ت هستم
دکتر جانگ ادامه داد:
_ خب خانوم ا/ت چه مشکلی شما رو به اینجا کشونده؟
+ راستش نمیدونم چطور بگم...
_ با من راحت باشین مثل دوستتون
ا/ت دوست داشت بگه که نمیتونه شخصی رو که تازه یه روز دیده دوست خطاب کنه اما به جاش ادامه داد:
+ من با سایهها مشکل دارم.
_ با سایهها؟
+ بله مدتیه که حس میکنم تحت تعقیب یک سایهام این حس از وقتی شروع میشه که از پام رو از خونه بیرون میگذارم تا وقتی که از دانشگاه به خونه برمیگردم ادامه داره حتی گاهی فکر میکنم که اون سایه روی ایوون اتاقم هم حضور داره به نظر شما من دیوونه شدم؟
دکتر جانگ سرش رو به علامت منفی تکان داد و گفت:
_ نه، نه به هیچ وجه عزیزم اما یه سوال با خانوادهات هم دربارهاش صحبت کردی؟
+ نه، اونها مشغول کار هستن و خارج از کشور زندگی میکنن فقط بعضی مواقع به من سر میزنن.
_ چه زمانهایی مثلاً؟
+ خب، عید کریسمس، گاهی تولدم و یک یا دو روز دیگه که خاص نیستن
دکتر جانگ با دقت گوش داد و گفت:
_ پس شما یک خانوم جوون در اوایل دهه بیست سالگی هستین که با تنهایی دست و پنجه نرم میکنین و مدتی که حس میکنین یه سایه عجیب دنبالتونه؟
+ بله، همین طوره
_ شما اخیراً نگرانی خاصی هم داشتین؟
+ نه، اصلاً من اصولاً آدم عصبی نیستم
دکتر نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
_ پس عصبی هم نیستین.. جالبه. خب من به شما پیشنهاد میکنم این دارویی که در نسخه شما نوشتم رو بخورین هفته بعد اگه بهتر نشدین برگردین چه طوره؟
دختر لبخندی زد و از سر جاش بلند شد بعد از گرفتن نسخه دارو دستش رو طرف دکتر جانگ دراز کرد و گفت:
+ متشکرم جناب جانگ امیدوارم با کمکهای شما حالم بهتر بشه
بعد از رفتن دختر دکتر لبخندی زد و زیر لب گفت:
_ همینطور هم خواهد شد
یه هفته از مصرف داروهایی که دکتر جانگ به ا/ت داده بود گذشت و به طرز معجزهآسا از اون روز به بعد خبری از سایهها نبود این که همه چیز تنها یک تصور بوده و کسی دنبالش نمیکرده به دختر عزت نفس میبخشید و دیگه نیازی به نگرانی یا ترس از طرف یه چیز غیرمنتظره نبود
سلام به خوشگلای گلم اینم از درخواستی از جیهوپ متاسفانه نشد تک پارت بشه پس یه چند پارتی هست این آیده رو از فصل پاییز و همچنین هالوین به ذهنم رسید گفتم بنویسم واستون امیدوارم که خوشتون بیاد حمایت فراموش نشه
سایهها عجیب موجودات عجیبیان چند روزی بود که ا/ت احساس میکرد کسی اون رو زیر نظر داره، اما وقتی به پشت سرش نگاه میکرد تنها سایهای کمرنگ و ترسناک رو میدید که بیشتر از هر چیز دیگهای دختر رو میترسوند.
آهی کشید و به سمت خونهاش راه افتاد، اما سوالی در ذهن دختر نقش بسته بود، این بود که چه کسی این چند روز دنبالش میکرد؟ این ماجرا حتی زمانی که در تختش از خواب میپرید و از تشنگی رنج میبرد ادامه داشت اون سایه عجیب حتی به خونهاش هم رسیده بود. کمکم به این فکر میکرد که شاید دیوونه شده و هیچ کس جز اون سایه وجود نداره.
ا/ت دلش میخواست به اتاق روانپزشک دانشگاه بره، اما ترس از اینکه مورد تمسخر همکلاسیهاش قرار بگیره اون رو از این کار بازمیداشت اما چارهای نبود یا باید این کابوسهای واقعی رو تحمل میکرد یا با کسی دربارهاش صحبت میکرد در زد و وارد شد اتاق روانپزشک به طرز شگفتانگیزی زیبا بود. دیوار رنگ قهوهای سوخته و یه میز بزرگ، زیبایی اونجا رو دوچندان کرده بود باورش سخت بود که در ساختمون خاکستری دانشگاه چنین جایی هم وجود داشته باشه
دختر با صدای یه نفر به خودش اومد و بهش نگاهی انداخت با اینکه شبیه انسانها بود اما موهای رنگ شده و پوستش به سفیدی برف ا/ت رو گیج کرده بود اما دختر در حال حاضر فقط به حل مشکلش فکر میکرد لگوی طلایی که روی میز دکتر بود توجه ا/ت رو جلب کرد و دکتر جانگ با ماگ قهوه و کتابی در دستش پرسید:
_ چیزی شده؟
دختر آب دهانش رو با سختی قورت داد و گفت:
+ خب راستش دکتر جانگ من اخیراً با مشکلی روبرو شدم که فکر کردم شما میتونین کمکم کنین
دکتر جانگ دستش رو به سمت مبل راحتی دراز کرد و گفت:
_ لطفاً بنشینین خانومه...
بعد از نشستن، دختر جواب داد:
+ من پارک ا/ت هستم
دکتر جانگ ادامه داد:
_ خب خانوم ا/ت چه مشکلی شما رو به اینجا کشونده؟
+ راستش نمیدونم چطور بگم...
_ با من راحت باشین مثل دوستتون
ا/ت دوست داشت بگه که نمیتونه شخصی رو که تازه یه روز دیده دوست خطاب کنه اما به جاش ادامه داد:
+ من با سایهها مشکل دارم.
_ با سایهها؟
+ بله مدتیه که حس میکنم تحت تعقیب یک سایهام این حس از وقتی شروع میشه که از پام رو از خونه بیرون میگذارم تا وقتی که از دانشگاه به خونه برمیگردم ادامه داره حتی گاهی فکر میکنم که اون سایه روی ایوون اتاقم هم حضور داره به نظر شما من دیوونه شدم؟
دکتر جانگ سرش رو به علامت منفی تکان داد و گفت:
_ نه، نه به هیچ وجه عزیزم اما یه سوال با خانوادهات هم دربارهاش صحبت کردی؟
+ نه، اونها مشغول کار هستن و خارج از کشور زندگی میکنن فقط بعضی مواقع به من سر میزنن.
_ چه زمانهایی مثلاً؟
+ خب، عید کریسمس، گاهی تولدم و یک یا دو روز دیگه که خاص نیستن
دکتر جانگ با دقت گوش داد و گفت:
_ پس شما یک خانوم جوون در اوایل دهه بیست سالگی هستین که با تنهایی دست و پنجه نرم میکنین و مدتی که حس میکنین یه سایه عجیب دنبالتونه؟
+ بله، همین طوره
_ شما اخیراً نگرانی خاصی هم داشتین؟
+ نه، اصلاً من اصولاً آدم عصبی نیستم
دکتر نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
_ پس عصبی هم نیستین.. جالبه. خب من به شما پیشنهاد میکنم این دارویی که در نسخه شما نوشتم رو بخورین هفته بعد اگه بهتر نشدین برگردین چه طوره؟
دختر لبخندی زد و از سر جاش بلند شد بعد از گرفتن نسخه دارو دستش رو طرف دکتر جانگ دراز کرد و گفت:
+ متشکرم جناب جانگ امیدوارم با کمکهای شما حالم بهتر بشه
بعد از رفتن دختر دکتر لبخندی زد و زیر لب گفت:
_ همینطور هم خواهد شد
یه هفته از مصرف داروهایی که دکتر جانگ به ا/ت داده بود گذشت و به طرز معجزهآسا از اون روز به بعد خبری از سایهها نبود این که همه چیز تنها یک تصور بوده و کسی دنبالش نمیکرده به دختر عزت نفس میبخشید و دیگه نیازی به نگرانی یا ترس از طرف یه چیز غیرمنتظره نبود
سلام به خوشگلای گلم اینم از درخواستی از جیهوپ متاسفانه نشد تک پارت بشه پس یه چند پارتی هست این آیده رو از فصل پاییز و همچنین هالوین به ذهنم رسید گفتم بنویسم واستون امیدوارم که خوشتون بیاد حمایت فراموش نشه
- ۵.۶k
- ۰۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط