تا قلم بر دست می گیرم صدایم میکنی
تا قلم بر دست می گیرم صدایم میکنی
آه از آن عشق که به آن مبتلایم میکنی
مینویسم از تو از عشق از دلبستنت
گرچه میدانم که تو روزی رهایم میکنی
من برای تو همان طفلم که از ترس بلا
پای فریادم میرسد بی شک صدایم میکنی
من که مجنون تو بودم در میان قصه ات
پس چرا در قصه ها از خود جدایم میکنی
میرسد روزی که من دیگر کنارت نیستم
میرسد روزی که تو یاد وفایم میکنی
آه از آن عشق که به آن مبتلایم میکنی
مینویسم از تو از عشق از دلبستنت
گرچه میدانم که تو روزی رهایم میکنی
من برای تو همان طفلم که از ترس بلا
پای فریادم میرسد بی شک صدایم میکنی
من که مجنون تو بودم در میان قصه ات
پس چرا در قصه ها از خود جدایم میکنی
میرسد روزی که من دیگر کنارت نیستم
میرسد روزی که تو یاد وفایم میکنی
۶.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.