یادش بخیر...
یادش بخیر...
آن روزها عصرهای پائیز
پاتوق من چشم هایت بود
یک میز و دو صندلی روبروی هم
غروب کافه در
فنجانی لبریز از شعر
و عاشقانه هایم که نوش نگاهت میشد.
یادش بخیر...
تنها با چند پُشتی
خانه ای می ساختیم
که چراغش از برقِ نگاه بود
پنجره هایش ، قلب های ما
و حیاطش پر از گُل های قالی
خانه خراب هم می شدیم...
اما باز لابلای این یادها و شلوغی ها دوستت دارم...❤️
آن روزها عصرهای پائیز
پاتوق من چشم هایت بود
یک میز و دو صندلی روبروی هم
غروب کافه در
فنجانی لبریز از شعر
و عاشقانه هایم که نوش نگاهت میشد.
یادش بخیر...
تنها با چند پُشتی
خانه ای می ساختیم
که چراغش از برقِ نگاه بود
پنجره هایش ، قلب های ما
و حیاطش پر از گُل های قالی
خانه خراب هم می شدیم...
اما باز لابلای این یادها و شلوغی ها دوستت دارم...❤️
۱۱.۰k
۱۱ آبان ۱۴۰۳