هست ها که نیستند
هست ها که نیستند
نیست ها که هستند
آن نیست ها ،،، منجمدهای بیرون آمده از سردخانه های ذهن ما که به بهانه ای بی ربط عطری، آهنگی، تغییر فصلی باز می گردند به کوچه های یاد و قدم می زنند و برگها زیر پایشان خش خش میکند و بیچاره میشویم از آوار آزار نبودنشان...
آن هست ها،،، آنها که کنار ما هستند
تن به تن و نفس به نفس و آنقدر سرد که همیشه زمستانیم کنارشان، دریغ از برافروختن شعله ای کم جان ، مگر به نیاز تن...
آن ها که هرگز ندیده ایم رویارو و به جان دوست داریم.
آنها که از دنیاشان جز به قدر عکسی و شاید چند کلام هم صحبتی به برکت واژه های بیجان تایپی هیچ نمی شناسیم و دلتنگشان می شویم.
آنها که در خوابهای ما هم قدم نزده اند.
آنها که گاه حتی هیچ نمی دانیم صدایشان چگونه است.
آنها که خبر نداریم قبل از خواب یاد کدام خاطره بچگی می افتند.
آنها که از روز و روزگارشان هیچ نمی دانیم و بیرحمانه عزیزند...
آنقدر عزیز که لجمان می گیرد از خودمان و بازی مضحکمان ، این چه آدابیست دل دیوانه؟
زندگی هزار و یک شیوه داشت و ما آن را برگزیدیم که آغوشهایمان را تیغ دار کرد و ناامن...
دل سپردیم به قبل و بعد از روابط یا از فراق آن که رفته نوشیدیم یا از حسرت آن که نخواهد آمد...
و حیف که هیچکس نبود آن دقایق را بفهمد و زندگی کند ، آن چند ساعت با هم بودن
آن چند دقیقهی امنِ آغوش را
آن بوسه را که جهان را متوقف می کرد...
نیست ها که هستند
آن نیست ها ،،، منجمدهای بیرون آمده از سردخانه های ذهن ما که به بهانه ای بی ربط عطری، آهنگی، تغییر فصلی باز می گردند به کوچه های یاد و قدم می زنند و برگها زیر پایشان خش خش میکند و بیچاره میشویم از آوار آزار نبودنشان...
آن هست ها،،، آنها که کنار ما هستند
تن به تن و نفس به نفس و آنقدر سرد که همیشه زمستانیم کنارشان، دریغ از برافروختن شعله ای کم جان ، مگر به نیاز تن...
آن ها که هرگز ندیده ایم رویارو و به جان دوست داریم.
آنها که از دنیاشان جز به قدر عکسی و شاید چند کلام هم صحبتی به برکت واژه های بیجان تایپی هیچ نمی شناسیم و دلتنگشان می شویم.
آنها که در خوابهای ما هم قدم نزده اند.
آنها که گاه حتی هیچ نمی دانیم صدایشان چگونه است.
آنها که خبر نداریم قبل از خواب یاد کدام خاطره بچگی می افتند.
آنها که از روز و روزگارشان هیچ نمی دانیم و بیرحمانه عزیزند...
آنقدر عزیز که لجمان می گیرد از خودمان و بازی مضحکمان ، این چه آدابیست دل دیوانه؟
زندگی هزار و یک شیوه داشت و ما آن را برگزیدیم که آغوشهایمان را تیغ دار کرد و ناامن...
دل سپردیم به قبل و بعد از روابط یا از فراق آن که رفته نوشیدیم یا از حسرت آن که نخواهد آمد...
و حیف که هیچکس نبود آن دقایق را بفهمد و زندگی کند ، آن چند ساعت با هم بودن
آن چند دقیقهی امنِ آغوش را
آن بوسه را که جهان را متوقف می کرد...
۳۱.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.