هاییی گایز پلیز منو نخورین متاسفم خیلی زیاد
هاییی گایز پلیز منو نخورین متاسفم خیلی زیاد
******************************
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت 33*درسته!؟
ویو ا.ت
سوار ماشین یونا شدم و درو محکم کوبیدم به از اینکه یک ماشین پره بادیگارد های قول پیکر پشتمون معذب و اعصبانی بودم که یهو یونا گفت:هووووووووو گاوووو رو محکم ببند اگه یه خش رو لامبرگینیم بیوفته پارت میکنم
گفتم:باشع بابا عقده ای مارو نکشی
گفت:عقدی ای عمته/:
خلاصه بعد کلی ور زدن رسیدم کافیشاپ همیشگی که فقط جیمین رو دیدم که با بغض نشسته بود و به جای خالی لینا نگاه میکرد خیلی مشکوک با یونا وارد شدیم و کنار جیمین نشستم و نوازش وار دستمو رو شونش کشیدم و گفتم:داداش سرتقم چیشده داداشی ناراحتی!؟
اروم با بغضی که گلشو چنگ میزد گفت:ا.ت ابجی(اروم اشک ریختن)اون لینا ی هر*زه با....(هق زدن)....هیوجین بهم خیانت کرد(اسم اون پسره که تو اکیپ بود همین بود؟ چون من الان دقیق یادم نی!)
برگشتم سمت یونا سرش رو پایین انداخت و با بغض به ناراحتی جیمین نگاه میکرد مطمئنم برای همین اصرار داشت سریع بیام اون همیشه میدونست که لینا دختر خوبی نیست و به من میگفت ولی من و یونا همیشه ساکت میموندیم چون جیمین خیلی لینا رو دوست داشت و ما اگه بهش میگفتیم از ما ناراحت میشد پس سکوت کردیم ......سکوتی که باعث درد کشیدن الان جیمین بود ........اشتباهی به نام سکوت ............
اروم جیمینو به سمت خودم کشیدم و بغلش کردم اروم اروم هق میزد برای اینکه فضارو عوض کنم گفتم:احمق اشک منم در اورد ببین اخرش چروک میشم از دست تو کوک منو طلاق میده باید بیام عر بزنم اینجا
جیمین که صورتش حالا رنگی از خنده گرفته بود در حالی فین فین میکرد از بغلم بیرون اومد و گفت:چیکار کنم خووو
بعد کمی مکث ادامه داد:من...من اونو خیلی دوست داشتم ولی اون اونقدری که من دوسش داشتم منو دوست نداشت(بچها کلا دوست تو دوست شد:/)
بعد کلی تلاش منو یونا برای خندوندن جیمین قهوه هامون اومد از اونجایی که من نگفته بودم که با کوک رسما رابطه داریم شروع کردم تعرف کردن
بعد گفتن(جوابمو دادم......جوابم بله بود و ما الان رابطه داریم)
بچها برگشت به من نگاه کردن که بعد 2 ثانیه تازه متوجه شدن چی گفتم
جیمین نمیدوست قهوه ای که از دهنش میره رو کنترل کنه یا قهوه ای که از تو دماغش بیرون زده و یونا که کلا دوتا سکته مغزی و قلبی باهم زده بود و درحال سرفه کردن بود
منم با لخند ضایعی که زده بودم بهشون زل زده بودم بعد 5 مین خودشونو جمع کردن که جیمین گفت:بچها این اتفاق قبلا اتفاق نیفتاده بود یعنی.........اونموقع لینا و هیوجین هم کنارمون بودند(ناراحت،بغض)
بلند و جدی گفتم:یاااااااا اگه یه بار دیگه در مورد اون دوتا نمک نشناس حرف بزنی و بغض کنی به خدا با پشت دست یه جوری میزنم که صورتت برگرده پشتت
ادامه دارد
******************************
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت 33*درسته!؟
ویو ا.ت
سوار ماشین یونا شدم و درو محکم کوبیدم به از اینکه یک ماشین پره بادیگارد های قول پیکر پشتمون معذب و اعصبانی بودم که یهو یونا گفت:هووووووووو گاوووو رو محکم ببند اگه یه خش رو لامبرگینیم بیوفته پارت میکنم
گفتم:باشع بابا عقده ای مارو نکشی
گفت:عقدی ای عمته/:
خلاصه بعد کلی ور زدن رسیدم کافیشاپ همیشگی که فقط جیمین رو دیدم که با بغض نشسته بود و به جای خالی لینا نگاه میکرد خیلی مشکوک با یونا وارد شدیم و کنار جیمین نشستم و نوازش وار دستمو رو شونش کشیدم و گفتم:داداش سرتقم چیشده داداشی ناراحتی!؟
اروم با بغضی که گلشو چنگ میزد گفت:ا.ت ابجی(اروم اشک ریختن)اون لینا ی هر*زه با....(هق زدن)....هیوجین بهم خیانت کرد(اسم اون پسره که تو اکیپ بود همین بود؟ چون من الان دقیق یادم نی!)
برگشتم سمت یونا سرش رو پایین انداخت و با بغض به ناراحتی جیمین نگاه میکرد مطمئنم برای همین اصرار داشت سریع بیام اون همیشه میدونست که لینا دختر خوبی نیست و به من میگفت ولی من و یونا همیشه ساکت میموندیم چون جیمین خیلی لینا رو دوست داشت و ما اگه بهش میگفتیم از ما ناراحت میشد پس سکوت کردیم ......سکوتی که باعث درد کشیدن الان جیمین بود ........اشتباهی به نام سکوت ............
اروم جیمینو به سمت خودم کشیدم و بغلش کردم اروم اروم هق میزد برای اینکه فضارو عوض کنم گفتم:احمق اشک منم در اورد ببین اخرش چروک میشم از دست تو کوک منو طلاق میده باید بیام عر بزنم اینجا
جیمین که صورتش حالا رنگی از خنده گرفته بود در حالی فین فین میکرد از بغلم بیرون اومد و گفت:چیکار کنم خووو
بعد کمی مکث ادامه داد:من...من اونو خیلی دوست داشتم ولی اون اونقدری که من دوسش داشتم منو دوست نداشت(بچها کلا دوست تو دوست شد:/)
بعد کلی تلاش منو یونا برای خندوندن جیمین قهوه هامون اومد از اونجایی که من نگفته بودم که با کوک رسما رابطه داریم شروع کردم تعرف کردن
بعد گفتن(جوابمو دادم......جوابم بله بود و ما الان رابطه داریم)
بچها برگشت به من نگاه کردن که بعد 2 ثانیه تازه متوجه شدن چی گفتم
جیمین نمیدوست قهوه ای که از دهنش میره رو کنترل کنه یا قهوه ای که از تو دماغش بیرون زده و یونا که کلا دوتا سکته مغزی و قلبی باهم زده بود و درحال سرفه کردن بود
منم با لخند ضایعی که زده بودم بهشون زل زده بودم بعد 5 مین خودشونو جمع کردن که جیمین گفت:بچها این اتفاق قبلا اتفاق نیفتاده بود یعنی.........اونموقع لینا و هیوجین هم کنارمون بودند(ناراحت،بغض)
بلند و جدی گفتم:یاااااااا اگه یه بار دیگه در مورد اون دوتا نمک نشناس حرف بزنی و بغض کنی به خدا با پشت دست یه جوری میزنم که صورتت برگرده پشتت
ادامه دارد
۴.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.