دنیا پر از نرسیدن های ترسناکه...
دنیا پر از نرسیدن های ترسناکه...
آدمی طول میکشد تا با چهرهی این دنیای ممزوج و آن تجمل آلوده به پوزخند، که جبر میپاشد به روی توهمِ استقلالش، کنار بیآید!
یارا شباهنگام نشانیِ چشمانِ حقیقت را از کوچه پس کوچههای شیارهای مغزیام میگرفتم که
رسیدم به بلوکِ خاطراتِ خندههای تو!
حقیقت، قبای نگاهِ خیرهام به لبهای کش آمدهات را به تن داشت.
حال در همان حوالی خود را گم کردهام که مبادا سردیِ صدای این روزهایت، بلرزاند پشتِ فرداهایم را...
میبینی که چه راحت چینیِ احساسم را بندِ یک تبسم آهنگینِ تو کردهام! و تو چنین خوددار چرائی؟!
"مستسقی شدیم از دریای علت"جانا
شاید تو خود دستی بر تقدیر داری
که اینچنین حاصل بی حاصلگیهایمان را به تدبیر، رقم میزنی ...!
دردا و دریغا از آن دستهای یخ کردهی در جیبمان که
گره کور خوردن نبود بر پیشانیِ اقبالشان!
و برایت بگویم از رؤیای بوسیدنِ صدای افکارت در آن موقع که نوشته هایم، تو را به صرافت میاندازند تا تصمیمهای بودنِ بیشتری بگیری...
اما تو نشستهای و در فکری که چگونه جملاتِ وداعیِ اجباریات را پشت سر هم بچینی تا یواشتر ترک بردارم!
من هم با سری که به روی پایت گذاشتهام و دستانی که لجوجانه به بغل زده شدهاند به آیندهی بی تو دهن کجی میکنم. دستت میرود تا در امتداد ابرویم. با لحنی که توجه را داد میزند میگویم:
از پروپاگاندای جماعتِ دلالِ رؤیاست که بر ماست://
تو با لحن اخم دارِ مهربانت بگو: خیر!
از ماست که بر ماست ...
#الفسین🍃
#یکی_از_ما
#برگرفتهازیکذهنِترسو
پ.ن: عکس از [ @mahdiar_h_n ]
ای دل، غم این جهان فرسوده مخور ............
آدمی طول میکشد تا با چهرهی این دنیای ممزوج و آن تجمل آلوده به پوزخند، که جبر میپاشد به روی توهمِ استقلالش، کنار بیآید!
یارا شباهنگام نشانیِ چشمانِ حقیقت را از کوچه پس کوچههای شیارهای مغزیام میگرفتم که
رسیدم به بلوکِ خاطراتِ خندههای تو!
حقیقت، قبای نگاهِ خیرهام به لبهای کش آمدهات را به تن داشت.
حال در همان حوالی خود را گم کردهام که مبادا سردیِ صدای این روزهایت، بلرزاند پشتِ فرداهایم را...
میبینی که چه راحت چینیِ احساسم را بندِ یک تبسم آهنگینِ تو کردهام! و تو چنین خوددار چرائی؟!
"مستسقی شدیم از دریای علت"جانا
شاید تو خود دستی بر تقدیر داری
که اینچنین حاصل بی حاصلگیهایمان را به تدبیر، رقم میزنی ...!
دردا و دریغا از آن دستهای یخ کردهی در جیبمان که
گره کور خوردن نبود بر پیشانیِ اقبالشان!
و برایت بگویم از رؤیای بوسیدنِ صدای افکارت در آن موقع که نوشته هایم، تو را به صرافت میاندازند تا تصمیمهای بودنِ بیشتری بگیری...
اما تو نشستهای و در فکری که چگونه جملاتِ وداعیِ اجباریات را پشت سر هم بچینی تا یواشتر ترک بردارم!
من هم با سری که به روی پایت گذاشتهام و دستانی که لجوجانه به بغل زده شدهاند به آیندهی بی تو دهن کجی میکنم. دستت میرود تا در امتداد ابرویم. با لحنی که توجه را داد میزند میگویم:
از پروپاگاندای جماعتِ دلالِ رؤیاست که بر ماست://
تو با لحن اخم دارِ مهربانت بگو: خیر!
از ماست که بر ماست ...
#الفسین🍃
#یکی_از_ما
#برگرفتهازیکذهنِترسو
پ.ن: عکس از [ @mahdiar_h_n ]
ای دل، غم این جهان فرسوده مخور ............
۴۷.۸k
۲۸ تیر ۱۴۰۲