cursed bloods 25

لبخندم کمرنگ تر شد..نفسی عمیق کشیدم و گفتم:
-معلومه که تغییر میدم..اگه پادشاهشون منو انتخاب بکنه..
چه بخوام چه نخوام زندگیم تغییر میکنه،اینکه به خاطر اتمام جنگ ها میرم اونجا دلیل نمیشه اونجا برام گل و بلبل باشه..
من از همچین ازدواج هایی خبر دارم،تهش بیشتر دختر هاشون خودکشی میکنن پس اره تغییر میکنه..
اونجا مثل یک برده باهام رفتار میشه مقامم براشون ذره ای اهمیت نداره
پا..پادشاهشون ممکنه هرکاری باهام بکنه،من فقط امیدوارم منو انتخاب نکنه چون من طاقتش رو ندارم




با هر حرفی که میزدم بیشتر بغض توی صدام مشخص میشد...
با خنده ی کمی گفت:
-پس چرا فرار نمیکنی؟توی این کار که استادی






گفتم:
-مردمم.. بهم احتیاج دارن





کدوم مردم؟من حتی اجازه ی ذره ای کنترل روی سرباز هام رو هم ندارم..
برای گرفتن مقامم دارن منو به وحشی ترین پادشاه که توی این دو هفته ی پادشاهیش نشون داده چه آدم سختگیر و بی رحمیه میدن..
سرشو کمی کج کرد که از گردنش صدا اومد.. خندیدم و گفتم:
-رفتی شکار اینقدر خسته ای؟





گفت:
-یجورایی





گفتم:
-وایسا ببینم قاتل که نیستی؟





گفت:
-خدایا..جاسوس دزد قاتل چی دربارم فکر می‌کنی که اینارو میگی؟




مشتمو از روی لبه ی دیوار باز کردم و گفتم:
-شاید باید ماسکت رو دربیاری تا تجدید نظر کنم دربارت




گفت:
-اول تو




دستشو برد سمت شنلم و اونو عقب زد..و بعدش دستش رو برد پشت گردنم..
دستش خیلی داغ بود گفتم:
-تو مطمئنی حالت خوبه؟




به نشونه ی تایید خیلی کم سرش رو بالا پایین کرد و گره ی ماسکم رو باز کرد..
موهامو از توی شنلم در اورد و خیره شد بهم..
کمی مشکوک نگاش کردم:
-مال خودت رو هم دربیار دیگه




دستش رو برد سمت ماسکش و درش آورد..هاااااههه چ..چقدر خوشگلهههه گفتم:
-تو مطمئنی یک اشراف زاده نیستی؟




گفت:
-زاق سیاه پسر مردم رو زدن کار خوبی نیستا.. اونم وقتی که فردا میخوای ازدواج کنی





نفس کلافه ای کشیدم:
-فردا نیست...پس فردا هم نیست




برای اینکه اذیتم کنه گفت:
-پس کیه؟




اخمی کردم:
-من نمیدونم اوففف با اون لحن با من حرف نزن




گفت:
-پس برای معذرت خواهی اینو قبول میکنی؟




گفتم:
-من معذرت بخوام؟تو داری حرصمو در میاری من چرا معذ..




انگشت اشارش رو روی لبم گذاشت:
-هیششش




یهو تن صداش اروم شد و زل زد به چشمام.. دستشو برداشت و گفت:
-دارا داداممم





گفتم:
-هان؟






دستبند هارو بالا اورد و گفت:
-اینکه امکان داره ازت خدافظی کنم.. باعث شد یک یادگاری بگیرم





و مشکیه رو دستش کرد و قرمزه رو گذاشت توی دستم،با خنده گفتم:
-از اونجایی که سته حالا پادشاه جون فکر می‌کنه دوست پسر دارم




و بعد دستم کردم و با بالا بردن دستم بهش نگاه کردم:
-ولی هرچی خیلی خوشگله ممنون
دیدگاه ها (۶)

cursed bloods 26

cursed bloods 27

cursed bloods 24

cursed bloods 23

گزارش نکن سیسی خزه سلگ بدبخت😂ᴵ ʲᵘˢᵗ ʷᵃⁿᵗ ᵗᵒ ᵉˣᵖᵉʳⁱᵉⁿᶜᵉ ˡᵒᵛᵉ....

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط