می پرسند فراموشت کرده ام؟
میپرسند فراموشت کردهام؟
میگویم آری، مدتهاست.
پوزخندی حق به جانب میزنند و میروند.
لابد نمیشناسند عشق را، یا که عاشق ندیدهاند.
فراموش کردنت با دستهایی که هر شب خیالت را لمس میکنند؟
با گوشهایی که تنها، زنگِ دلبرانههای تورا میشنوند؟
با چشم هایی که سایهی خیالت را دنبال میکنند؟
نمیفهمند منِ بی تو یعنی ناشنواییِ مطلق، تاریکیِ محض.
عاشق ندیدههای لعنتی،
اصلاً گیرم همهچیز و همهکس را، حتی خودم را هم فراموش کنم،
کافیست باران ببارد، با تولد اولین قطرهاش من در او حل خواهم شد.
میگویم آری، مدتهاست.
پوزخندی حق به جانب میزنند و میروند.
لابد نمیشناسند عشق را، یا که عاشق ندیدهاند.
فراموش کردنت با دستهایی که هر شب خیالت را لمس میکنند؟
با گوشهایی که تنها، زنگِ دلبرانههای تورا میشنوند؟
با چشم هایی که سایهی خیالت را دنبال میکنند؟
نمیفهمند منِ بی تو یعنی ناشنواییِ مطلق، تاریکیِ محض.
عاشق ندیدههای لعنتی،
اصلاً گیرم همهچیز و همهکس را، حتی خودم را هم فراموش کنم،
کافیست باران ببارد، با تولد اولین قطرهاش من در او حل خواهم شد.
۲.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.