خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

بی رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم

غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا

محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
#تکست_خاص #تکست #تکست_ناب
#حقیت #خاص #حقیت_تلخ #تنهایی
دیدگاه ها (۴)

چقدر عبرت در این عروسک هاست، و ما از عروسک کمتریم …آن ها مرد...

#بدون_مخاطب

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟چو شادم می‌توانی داشت،...

به ره او چه غم آن را که ز جان می‌گذردکه ز جان در ره آن جان ج...

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟یا چو من هجر تو را هیچ گرف...

آتش دل استاد علی اصغر شاه زیدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط