بوقت بیخوابی
نیازم به خواب از همیشه بیشتر شده. نیازم به نبودن، به دور بودن، به فراموش کردن، نیازم به تعلق به دنیایی ورای واقعیت تلخ و غیر قابل هضم جهان بیداری هایم. باید بخوابم تا نترسم. ترسی که هر شب موذیانه زیر لحافم می خزد، ترسی که می پیچد به پاهایم و خودش را می کشد بالا تا قلبم، تا مغزم، تا رویاهایم، تا باورهایم،تا آنچه می خواهم بنویسم ولی نمی توانم، تا آنچه می خواهم باشم ولی نباید باشم. باید بخوابم تا کمتر به بودنِ اشتباه خودم یا دیگران فکر کنم. از زیر ذره بین گذاشتن خودم خسته شده ام. از بخشش دوباره و دوباره ی دیگران، از این گذشت بی مرز و بی در و پیکرخسته ام باید بخوابم کاش بخوابم
۷.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳