پارت ۵
باهم رفتیم داخل بار...تاریکی و نور پردازی داخل بار چشمام رو اذیت میکرد که کم کم چشمام عادت کرد...
بعد از کمی قدم زدن دوستای دانشگاهیمون رو پیدا کردیم و پیششون رفتیم...
»اوووو سلام ا/ت خوبی
+سلاممم خوبم جک تو خوبی
جک دوست پسرم توی مدرسه است و من اکثرا با جک میگردم و اون هم آرمی کردم و فن بویه
»چخبرا...
+هیچ فقط کار کردن و درس خوندن...از ت چه خبر؟
»میدونی که...خوردن...خوابیدن
+اصلا این پیشرفت چشم گیرت منو کور کرد
»ارههه میبینم داری فشار میخوری
+اره حسودی میکنم
«قشنگ میبینم
داشتم با جک حرف میزدم ک یهو چشمم به جیمین و تهیونگ افتاد...همین ک با جیمین چشم ت چشم شدم ضربان قلبم بالا رفت بهم لبخندی زد که من خر ذوق شدم
+جککک
»چیشد!؟
+اونجا رو نگاهههه
»وای ته و جیمینن میخوای بریم باهاشون عکس بگیریم
+من ازشون دارم •-•
»کجا ازشون گرفتی
+توی فروشگاهی ک کار میکنم
»جدی!
+ارههه تازه باهاش چند بار باهاش حرف زدم *خواعرم دوبار بیشتر باش نحرفیدی😔
»جالبه...
جیمین ویو
منو و تهیونگ کنار میزی وایسادیم ک خانمی با یک سینی پر از مشروب نزدیکمون شد هر دوتامون برداشتیم
داشتم به آهنگ گوش میکردم و اطراف رو نگاه میکردم ک چشمم روی دختری موند بهش نگاهی میکردم خیلی برام آشنا بود...وقتی سرشو چرخوند
شناختمش...اون ا/ت بود لبخندی زدم ک سریع صورتشو به سمت دیگری چرخوند پیشش یک پسر بود فک کنم دوست پسرش بود وقتی پسره کنارش بود یه طوری میشدم زیاد اهمیت ندادم
یک ساعت بعد
ا/ت ویو
نمیدونم چقدر گذشته ولی من نمی تونم چشممو از روی جیمین بگیرم همون جور زول زده بودم که بعضی بهم نگاهی میکرد و لبخندی تحویلم میداد...بعد چند دقیقه چشمام خشک شد و میسوخت بخاطر همین از روی مبل بلند شدم و ب سمت دستشویی رفتم...
»کجا داری میری
+دارم میرم دستشویی
»اوک برو
اونجا رو ترک کردم و ب سمت دستشویی رفتم بعد از شستن دستام از دستشویی اومدم بیرون
خواستم ب سمت سالن اصلی برم ک یهو کسی دستمو از پشت گرفت و منو محکم ب دیوار کوبید...چشمام از دردی ک پشتم حس کردم بسته شد
آروم چشمامو باز کردم پسری جلوم دیدم ک از چشمای خمارش معلوم بود مست بود ترسیدم بلایی سرم بیاره
سریع از کنارش رد شدم ک یهو از پشت با پاش زیر پامو خالی کرد و منو انداخت زمین
پاهام درد میکردن زیاد اهمیت ندادم و سریع بلندم شدم ک فرار کنم منو با دستاش گرفت من جیغ و داد میزدم ولی کسی نبود ک نجاتم بده
°تلاش نکن بیب چون کسی اینجا نیست...
+کمککککک
°بیب پر سروصدا ندارم امشب میخوام بهت هدیه بدم
+نهههه کمکممم کنیدددد
هیچ کس صدامو نمیشنید داشتم ناامید میشدم ک دیگه کارم ساختس اما...
آما...
بقیش پارت بعد...😔🔪
بعد از کمی قدم زدن دوستای دانشگاهیمون رو پیدا کردیم و پیششون رفتیم...
»اوووو سلام ا/ت خوبی
+سلاممم خوبم جک تو خوبی
جک دوست پسرم توی مدرسه است و من اکثرا با جک میگردم و اون هم آرمی کردم و فن بویه
»چخبرا...
+هیچ فقط کار کردن و درس خوندن...از ت چه خبر؟
»میدونی که...خوردن...خوابیدن
+اصلا این پیشرفت چشم گیرت منو کور کرد
»ارههه میبینم داری فشار میخوری
+اره حسودی میکنم
«قشنگ میبینم
داشتم با جک حرف میزدم ک یهو چشمم به جیمین و تهیونگ افتاد...همین ک با جیمین چشم ت چشم شدم ضربان قلبم بالا رفت بهم لبخندی زد که من خر ذوق شدم
+جککک
»چیشد!؟
+اونجا رو نگاهههه
»وای ته و جیمینن میخوای بریم باهاشون عکس بگیریم
+من ازشون دارم •-•
»کجا ازشون گرفتی
+توی فروشگاهی ک کار میکنم
»جدی!
+ارههه تازه باهاش چند بار باهاش حرف زدم *خواعرم دوبار بیشتر باش نحرفیدی😔
»جالبه...
جیمین ویو
منو و تهیونگ کنار میزی وایسادیم ک خانمی با یک سینی پر از مشروب نزدیکمون شد هر دوتامون برداشتیم
داشتم به آهنگ گوش میکردم و اطراف رو نگاه میکردم ک چشمم روی دختری موند بهش نگاهی میکردم خیلی برام آشنا بود...وقتی سرشو چرخوند
شناختمش...اون ا/ت بود لبخندی زدم ک سریع صورتشو به سمت دیگری چرخوند پیشش یک پسر بود فک کنم دوست پسرش بود وقتی پسره کنارش بود یه طوری میشدم زیاد اهمیت ندادم
یک ساعت بعد
ا/ت ویو
نمیدونم چقدر گذشته ولی من نمی تونم چشممو از روی جیمین بگیرم همون جور زول زده بودم که بعضی بهم نگاهی میکرد و لبخندی تحویلم میداد...بعد چند دقیقه چشمام خشک شد و میسوخت بخاطر همین از روی مبل بلند شدم و ب سمت دستشویی رفتم...
»کجا داری میری
+دارم میرم دستشویی
»اوک برو
اونجا رو ترک کردم و ب سمت دستشویی رفتم بعد از شستن دستام از دستشویی اومدم بیرون
خواستم ب سمت سالن اصلی برم ک یهو کسی دستمو از پشت گرفت و منو محکم ب دیوار کوبید...چشمام از دردی ک پشتم حس کردم بسته شد
آروم چشمامو باز کردم پسری جلوم دیدم ک از چشمای خمارش معلوم بود مست بود ترسیدم بلایی سرم بیاره
سریع از کنارش رد شدم ک یهو از پشت با پاش زیر پامو خالی کرد و منو انداخت زمین
پاهام درد میکردن زیاد اهمیت ندادم و سریع بلندم شدم ک فرار کنم منو با دستاش گرفت من جیغ و داد میزدم ولی کسی نبود ک نجاتم بده
°تلاش نکن بیب چون کسی اینجا نیست...
+کمککککک
°بیب پر سروصدا ندارم امشب میخوام بهت هدیه بدم
+نهههه کمکممم کنیدددد
هیچ کس صدامو نمیشنید داشتم ناامید میشدم ک دیگه کارم ساختس اما...
آما...
بقیش پارت بعد...😔🔪
۵۸.۰k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.