رمان مدرسه ای
🕸🎀𝑻𝒘𝒊𝒏𝒔 رمان مدرسه ای
(دوقلو ها)
★ 𝒑: ⁷
ا/ت: مز..ا..حم(مکث) [جونگ کوک]
که تا اینو گفتم یهو افتادم تو بغلش و چشمام سیاهی رفت..
جک: ا/... چیز..سومینننننننن، برو کنار (زد به جونگ کوک محکم که بره کنار و ا/ت رو بغلش کرد و بردش توی ماشین) جک: لطفا برین بیمارستان زودتر
مینسو: عزیزم، ولش کن اونو(دستشو حقله کرد به دست جونگ کوک) جونگ کوک:(دستشو کشید و رفت)
ویو خودم: جک توی ماشین نشست.. چشماش خورد به ل.ب ا/ت... منتظر همین روز بود و تا خواست ببوستش ماشین ترمز کرد...
و زود جدا شد و عصبانی شد..
ا/ت رو برد داخل..
جیمین: این سومین نیست؟ تهیونگ: چی؟ سومین؟ جیمین: اره، جک جک: بله جیمین: سومین چیشده؟ جک: فیلمش پخش شده یعنی یکی ازش فیلم گرفته وقتی سومین داشت لباس عوض میکرد.. بعدم دعوا کرد.. تهیونگ: کِی؟ جک: همین پنج دقیقه پیش اینا
تهیونگ تعجب کرده بود.. و دیده بود سومین همون موقع توی فروشگاه بود..
شک کرده بود.. ولی هنوز نمیدونست..
ویو سومین: وای ولی چرا تهیونگو دیدم؟؟..
یعنی انقد ا/ت رو دوست داره؟!
خیلی عجیب بود..
ویو ا/ت: داشتم کابوس میدیدم...با جونگ كوک داشتیم ازدواج میکردیم... اه چی دارم میگم؟؟
غیره ممکنهه.. مننن؟؟.. با اونن؟؟
یهو پریدم از خواب..
نفس عمیق کشیدم..
جک بود کنارم
جک: چیشده؟ خوبی!؟ ا/ت: زود یک بطری اب بده جک: چرا؟ ا/ت: بدههه(داد زد) جک: باشه بیا
خیلی تشنم شد..
ا/ت: داشتم میمردم جک: چراا ا/ت: دردٍ چرا کوفتٍ چرا، رو مخم نباش جک: اسکل ا/ت: اسم یک پرندس پس مشکلی نیس
جک جوابمو نداد و حرسش گرفت..
منم مثل بچه لاتا نشسته بودم.. اب رو مثل مشروب پیک زدم و خوردم..(کصخله)
یچیزی فکرم رو مشغول کرد
به ساعت نگاهی انداختم..
یعنی دوسال دیگه چی میشه؟
من تا کی.. باید نقش بازی کنم..!؟
بعدا به دوستام چی بگم..
همینطور ساعت گذشت و گذشت
و تازه فهمیدم داره چی میشه...
{دوسال بعد}
....
اینم از این پارت
بعد چندددد ماه
خب امیدوارم بتونم بذارم
ممنون ک تا اینجا هستین🎀🤧
(دوقلو ها)
★ 𝒑: ⁷
ا/ت: مز..ا..حم(مکث) [جونگ کوک]
که تا اینو گفتم یهو افتادم تو بغلش و چشمام سیاهی رفت..
جک: ا/... چیز..سومینننننننن، برو کنار (زد به جونگ کوک محکم که بره کنار و ا/ت رو بغلش کرد و بردش توی ماشین) جک: لطفا برین بیمارستان زودتر
مینسو: عزیزم، ولش کن اونو(دستشو حقله کرد به دست جونگ کوک) جونگ کوک:(دستشو کشید و رفت)
ویو خودم: جک توی ماشین نشست.. چشماش خورد به ل.ب ا/ت... منتظر همین روز بود و تا خواست ببوستش ماشین ترمز کرد...
و زود جدا شد و عصبانی شد..
ا/ت رو برد داخل..
جیمین: این سومین نیست؟ تهیونگ: چی؟ سومین؟ جیمین: اره، جک جک: بله جیمین: سومین چیشده؟ جک: فیلمش پخش شده یعنی یکی ازش فیلم گرفته وقتی سومین داشت لباس عوض میکرد.. بعدم دعوا کرد.. تهیونگ: کِی؟ جک: همین پنج دقیقه پیش اینا
تهیونگ تعجب کرده بود.. و دیده بود سومین همون موقع توی فروشگاه بود..
شک کرده بود.. ولی هنوز نمیدونست..
ویو سومین: وای ولی چرا تهیونگو دیدم؟؟..
یعنی انقد ا/ت رو دوست داره؟!
خیلی عجیب بود..
ویو ا/ت: داشتم کابوس میدیدم...با جونگ كوک داشتیم ازدواج میکردیم... اه چی دارم میگم؟؟
غیره ممکنهه.. مننن؟؟.. با اونن؟؟
یهو پریدم از خواب..
نفس عمیق کشیدم..
جک بود کنارم
جک: چیشده؟ خوبی!؟ ا/ت: زود یک بطری اب بده جک: چرا؟ ا/ت: بدههه(داد زد) جک: باشه بیا
خیلی تشنم شد..
ا/ت: داشتم میمردم جک: چراا ا/ت: دردٍ چرا کوفتٍ چرا، رو مخم نباش جک: اسکل ا/ت: اسم یک پرندس پس مشکلی نیس
جک جوابمو نداد و حرسش گرفت..
منم مثل بچه لاتا نشسته بودم.. اب رو مثل مشروب پیک زدم و خوردم..(کصخله)
یچیزی فکرم رو مشغول کرد
به ساعت نگاهی انداختم..
یعنی دوسال دیگه چی میشه؟
من تا کی.. باید نقش بازی کنم..!؟
بعدا به دوستام چی بگم..
همینطور ساعت گذشت و گذشت
و تازه فهمیدم داره چی میشه...
{دوسال بعد}
....
اینم از این پارت
بعد چندددد ماه
خب امیدوارم بتونم بذارم
ممنون ک تا اینجا هستین🎀🤧
- ۲۰.۱k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط