دیریست زخم عزیز گلوی منی، که هر بار نفس میکشم از نو می سو
دیریست زخم عزیز گلوی منی، که هر بار نفس میکشم از نو می سوزی. ای درد ماندگار، ای نخل متبرک به بادهای گرمسیری، ای تن داغ هر غزل، ای خوب دوردست. دیرگاهیست بی آن که بخواهمت یا به بودنت حتی فکر کنم، دوست دارمت. گوش کن، این یک قصه عاشقانه غمگین کوتاه است، روایت زندگی کوتاه آدم برفی محزونی که دل به خورشید فردا بست.
دیگر همین. هوای دلم باز هم ابریست، بی امید بارشی. آخ،. زیبای سال و ماه، زیبای سال و ماه. چه بیرحمانه ندارمت، چه بیرحمانه می خندی، چه بیرحمانه برای هر رخداد تازه ای دیر شده است، چه بیرحمانه می رقصی. نمی دانی اما من از تو برای این مردم قصه بسیار گفته ام، چونان که عاشقت شده اند و من باخته ام به این همه عشاق تازه که داری. دور مانده ام. دستهایم شاخه خالی یاس اند.
حالا دیگر دارد صبح می شود، به رویم نیاور که حقیقت نداری. دارد دیر می شود. بوسه های لبان بهارنارنجت را وقف یار تازه ات کن، که من بسیار خسته ام. کمی کنارم بمان، یک لب بخند، برایم فاتحه ای بخوان، گلی روی سنگ بگذار و قبل از آن که هوا سردتر شود برو....
دیگر همین. هوای دلم باز هم ابریست، بی امید بارشی. آخ،. زیبای سال و ماه، زیبای سال و ماه. چه بیرحمانه ندارمت، چه بیرحمانه می خندی، چه بیرحمانه برای هر رخداد تازه ای دیر شده است، چه بیرحمانه می رقصی. نمی دانی اما من از تو برای این مردم قصه بسیار گفته ام، چونان که عاشقت شده اند و من باخته ام به این همه عشاق تازه که داری. دور مانده ام. دستهایم شاخه خالی یاس اند.
حالا دیگر دارد صبح می شود، به رویم نیاور که حقیقت نداری. دارد دیر می شود. بوسه های لبان بهارنارنجت را وقف یار تازه ات کن، که من بسیار خسته ام. کمی کنارم بمان، یک لب بخند، برایم فاتحه ای بخوان، گلی روی سنگ بگذار و قبل از آن که هوا سردتر شود برو....
۲۹.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.