آن ساقه های خشک و زشت تردید که پیچید دور تن دوست داشتن ها
آن ساقه های خشک و زشت تردید که پیچید دور تن دوست داشتن ها و خشکمان کرد، دست ساز بودند، دریغا. ما بودیم، ما که ترسیدیم از غرقه شدن در دریای آغوشی، اردک پیر زشت و مغروری ماندیم اهلی شده و بی شوکت در سکوت دلگیر پاییز برکه ای مصنوعی وسط پارکی خلوت. هی چرخیدیم با گردن افراشته و توهم زدیم قوی سیاهیم و دیدیم که نگاهمان می کنند و وانمود کردیم خوشبختیم. شعله های ته دلمان را خاموش کردیم و ماندیم و لبخند زدیم. به وسوسه هر بوسه انگ ممنوع زدیم و گم شدیم در هزارلای پیچاپیچ تنهایی، و چه دروغ بزرگی گفتیم که حالمان در من بودن و ما نشدن بهتر است.
ما بودیم، آن قبیله که در شب دیجور سرد خود شاخه های خشک دستانش را آتش زد تا زنده بماند، ما بودیم. ما، که یک عمر دویدیم، بی که بدانیم آدمیزاد را از این دایره قطعی گریزی نیست. ما، نسل بدنام متهم به جنون. ما، کودکان جنگ و جوانان فقر. ما، میانسالان آزار و اندوه. ما، مردگان بی کفن بی قبر.
دلت که گرفت، برای ما آوازهای تازه بخوان. برای ما، که سالهاست مرده ایم، و هنوز امید داریم که یک روز خوب به دم مسیحایی دلبری زنده می شویم، و دنیا برای زیستن جای بهتری خواهد شد.
من خواب دیده ام عاقبت باهار خواهد شد، دنیا یک زندگی به ما بدهکار است....
ما بودیم، آن قبیله که در شب دیجور سرد خود شاخه های خشک دستانش را آتش زد تا زنده بماند، ما بودیم. ما، که یک عمر دویدیم، بی که بدانیم آدمیزاد را از این دایره قطعی گریزی نیست. ما، نسل بدنام متهم به جنون. ما، کودکان جنگ و جوانان فقر. ما، میانسالان آزار و اندوه. ما، مردگان بی کفن بی قبر.
دلت که گرفت، برای ما آوازهای تازه بخوان. برای ما، که سالهاست مرده ایم، و هنوز امید داریم که یک روز خوب به دم مسیحایی دلبری زنده می شویم، و دنیا برای زیستن جای بهتری خواهد شد.
من خواب دیده ام عاقبت باهار خواهد شد، دنیا یک زندگی به ما بدهکار است....
۲۰.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.