My mafia lover p
My mafia lover p6
اون دختر با اینکه ترسیده بود سرش رو تند تند به معنای چشم تکون داد و بعد تهیونگ از خونه رفت بیرون و اون دختر رو با حس های مختلف تنها گذاشت
*ویو لونا *
واقعه ترسیده بودم اون چرا یهو اینطوری کرد؟ من خواب بودم خب خواب بودنم جرمه ؟ .... ولی من احساس کردم که یه چیزی پیشونیم رو لمس کرد ... آجوما به من نزدیک شد و گفت
آجوما: دخترم خوبی چیزیت که نشد ؟
لونا:آجوما من خوبم نمیخواد نگرانم باشی
آجوما: عزیزم واقعا ببخشید بخاطر این رفتارش من اونو از بچگی بزرگ کردم اون همیشه اینجوریه
لونا: اشکال نداره آجوما به هر حال باید بهش عادت کنم
آجوما: خیله خب بهتره بری دست و صورتت رو بشوری بعدش از توی اتاقت لباس هایی که گذاشتم رو بپوش
لونا: باشه آجوما ممنون
آجوما: خواهش میکنم عزیزم وظیفه بود
و بعد رفتم توی اتاقم که طبقه دوم دقیقا کنار اتاق کار ارباب بود وارد اتاقم شدم و به سمت دستشویی رفتم صورتمو شستم و بعد به طبق گفته های آجوما لباس هایی که روی تختم بود رو دیدم از دیدن لباس ها پشمام ریخته بود چقدر لباس بازی بودددد من نمیتونستم اون رو بپوشم ولی مجبور بودم وقتی لباس رو پوشیدم فهمیدم توی تنم چقدر اوضاع بدتره چاک سینه هام مشخص بود و اون لباس دامنش تا زانوم هم نمیرسید واییی من مجبور بودم رفتم طبقه پایین چند تا خدمتکار داشتن کار میکردن همین که من رسیدم به آشپزخونه شروع کردن به پچ پچ کردن عوققق حالم بد شد فکر کردن کین اینا هوف به سمت آجوما رفتم و آجوما من رو راهنمایی کرد تا به باغچه ای که داخل حیاط عمارت بود رسیدگی کنم وقتی که به حیاط رسیدم دهنم باز موند خیلی خیلی بزرگ بود و من باید به کل اون باغچه رسیدگی میکردم تازه حیاط رو هم باید تمیز میکردم خیلی کارم سخت بود تا ۳ساعتم تموم نمیشد ولی چیکار کنم دیگه مجبورم هوففف فکر کنم یه ۲ ساعتی گذشته بود که یهو یه ون مشکی وارد عمارت شد و چند تا از بادیگارد ها به سمت ون رفتن و در رو برای اون کسی که داخل ون بود باز کردن یه فردی به غیر از ارباب وارد شد و وقتی منو دید میخواست به سمتم بیاد که یه نفر دستمو کشید و منو به خودش نزدیک کرد و بهم گفت
؟ هیسسس آروم من کاریت ندارم بهتره بری داخل
لونا: تو ... تو کی هستی !
؟ برو داخل وگرنه برای خودت بد میشه
من رو به داخل عمارت برد و خودش هم به سمت اون مرد رفت منم که از ترس نزدیک بود برینم تو خودم فقط به سمت آشپزخونه پیش آجوما رفتم و بهش گفتم که کارم تموم شده
*ویو تهیونگ *
توی بار بودم و دوتا دختر هم روی پاهام بودن و خودشونو بهم میمالیدن داشتم مست میکردم و برای خودم خوش میگذروندم که یهو گوشیم زنگ خورد جواب دادم جونگکوک بود
جونگکوک: ته ته کجایی
تهیونگ: چی میخوای
جونگکوک: تو بگو کجایی
اون دختر با اینکه ترسیده بود سرش رو تند تند به معنای چشم تکون داد و بعد تهیونگ از خونه رفت بیرون و اون دختر رو با حس های مختلف تنها گذاشت
*ویو لونا *
واقعه ترسیده بودم اون چرا یهو اینطوری کرد؟ من خواب بودم خب خواب بودنم جرمه ؟ .... ولی من احساس کردم که یه چیزی پیشونیم رو لمس کرد ... آجوما به من نزدیک شد و گفت
آجوما: دخترم خوبی چیزیت که نشد ؟
لونا:آجوما من خوبم نمیخواد نگرانم باشی
آجوما: عزیزم واقعا ببخشید بخاطر این رفتارش من اونو از بچگی بزرگ کردم اون همیشه اینجوریه
لونا: اشکال نداره آجوما به هر حال باید بهش عادت کنم
آجوما: خیله خب بهتره بری دست و صورتت رو بشوری بعدش از توی اتاقت لباس هایی که گذاشتم رو بپوش
لونا: باشه آجوما ممنون
آجوما: خواهش میکنم عزیزم وظیفه بود
و بعد رفتم توی اتاقم که طبقه دوم دقیقا کنار اتاق کار ارباب بود وارد اتاقم شدم و به سمت دستشویی رفتم صورتمو شستم و بعد به طبق گفته های آجوما لباس هایی که روی تختم بود رو دیدم از دیدن لباس ها پشمام ریخته بود چقدر لباس بازی بودددد من نمیتونستم اون رو بپوشم ولی مجبور بودم وقتی لباس رو پوشیدم فهمیدم توی تنم چقدر اوضاع بدتره چاک سینه هام مشخص بود و اون لباس دامنش تا زانوم هم نمیرسید واییی من مجبور بودم رفتم طبقه پایین چند تا خدمتکار داشتن کار میکردن همین که من رسیدم به آشپزخونه شروع کردن به پچ پچ کردن عوققق حالم بد شد فکر کردن کین اینا هوف به سمت آجوما رفتم و آجوما من رو راهنمایی کرد تا به باغچه ای که داخل حیاط عمارت بود رسیدگی کنم وقتی که به حیاط رسیدم دهنم باز موند خیلی خیلی بزرگ بود و من باید به کل اون باغچه رسیدگی میکردم تازه حیاط رو هم باید تمیز میکردم خیلی کارم سخت بود تا ۳ساعتم تموم نمیشد ولی چیکار کنم دیگه مجبورم هوففف فکر کنم یه ۲ ساعتی گذشته بود که یهو یه ون مشکی وارد عمارت شد و چند تا از بادیگارد ها به سمت ون رفتن و در رو برای اون کسی که داخل ون بود باز کردن یه فردی به غیر از ارباب وارد شد و وقتی منو دید میخواست به سمتم بیاد که یه نفر دستمو کشید و منو به خودش نزدیک کرد و بهم گفت
؟ هیسسس آروم من کاریت ندارم بهتره بری داخل
لونا: تو ... تو کی هستی !
؟ برو داخل وگرنه برای خودت بد میشه
من رو به داخل عمارت برد و خودش هم به سمت اون مرد رفت منم که از ترس نزدیک بود برینم تو خودم فقط به سمت آشپزخونه پیش آجوما رفتم و بهش گفتم که کارم تموم شده
*ویو تهیونگ *
توی بار بودم و دوتا دختر هم روی پاهام بودن و خودشونو بهم میمالیدن داشتم مست میکردم و برای خودم خوش میگذروندم که یهو گوشیم زنگ خورد جواب دادم جونگکوک بود
جونگکوک: ته ته کجایی
تهیونگ: چی میخوای
جونگکوک: تو بگو کجایی
- ۵.۹k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط